RSS

بایگانی ماهانه: جون 2011

پرسش و پاسخ با ایرج مصداقی: خاطرات زندان یا جعلیات؟

گروه جایزه ساندیس زرشک برای دامن زدن به بحث و گفتگو درباره مسائل روز رسانه ای از روزنامه نگاران، دست اندرکاران رسانه و صاحبنظران ذیربط دعوت می کند که در جلسات آنلاین گروه جایزه ساندیس زرشک در فیس بوک شرکت کرده و بصورت زنده به سوالات مخاطبان پیرامون مسائل مطروحه پاسخ دهند. چرا که اعتقاد بر این است که تداوم چنین جلساتی می تواند به بهبود فضای نقد و گفتمان اجتماعی یاری رساند.

دومین میهمان جلسه آنلاین گروه، ایرج مصداقی، نویسنده و فعال حقوق بشر بود که به سوالات اعضای گروه پیرامون نوشته هایی که توسط برخی افراد و احزاب تحت عنوان «خاطرات زندان» منتشر می شود پاسخ گفت. بخش اعظم سوالات و سخنان وی در باره مقالات اخیرش در باره هوشنگ اسدی از گردانندگان سایت روز بود.

وی همچنین  به استفاده برخی رسانه های موسوم به جریان اصلی از بودجه های کلان که منجر به عدم استقلال آنان می شود و مسائلی از این دست، پاسخ داد.

توضیح این نکته نیز ضروری است که گروه جایزه ساندیس زرشک در ابتدا قصد داشت جلسه ای زنده با حضور هوشنگ اسدی و ایرج مصداقی برگزار کند که در این رابطه پاسخ منفی ضمنی از آقای اسدی دریافت کرد و همزمان یکی از اعضای گروه و آقای مصداقی ای میل هایی سرشار از ناسزاهای لمپنی و تهدید از جایی در جنوب شرقی پاریس دریافت کردند، به دنبال برگزاری جلسه ای با حضور آقای مصداقی، اعضای گروه مجددا از آقای اسدی خواستند تا به ادعاهای آقای مصداقی در جلسه مجزای دیگری پاسخ دهد که این درخواست با پاسخ عجیب و تهدید آمیز آقای اسدی روبرو شد.

متن گفتگوی زنده اعضای گروه با آقای مصداقی در پی می آید:

سوال: آقای مصداقی قبل ازاینکه وارد این بحث شویم کمی درباره سوابق خودتان بگویید.

ایرج مصداقی: من پیش از انقلاب در آمریکا با کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی برای احیای واحد جنبش دانشجویی (احیا) فعالیت می‌کردم. سپس در داخل کشور با مجاهدین همکاری می‌کردم. البته همان موقع که آمریکا بودم نیز گرایش مذهبی داشتم اما چون آبم با انجمن اسلامی و دیدگاه های راست توی یک جوب نمی‌رفت ترجیح می‌دادم با بچه‌های چپ فعالیت کنم.

در ارتباط با مجاهدین دستگیر شدم. دهسال زندان بودم. الان هم دارای گرایش مذهبی نیستم، با هیچ گروه‌ و دسته سیاسی همکاری نمی‌کنم. بصورت مستقل در زمینه مسائل مربوط به حقوق بشر، حقوق فعالیت می‌کنم. گاه گاهی هم مقاله‌ای می‌نویسم و تجربیاتم را با دیگران تقسیم می‌کنم. یک کتاب راجع به نقض حقوق کار و سازمان بین‌المللی کار در ایران نوشتم. یک کتاب راجع به ریشه‌های ایدئولوژیک شکنجه در ایران انتشار دادم.

در ماه آینده کتاب تحقیقی‌ام راجع به قبر‌های زندانیان سیاسی قتل‌عام شده در کشتار ۶۷ از زیر چاپ بیرون خواهد آمد. عکس‌های قبرهایی را که رژیم داده انتشار داده‌ام. بصورت رنگی است. چهار جلد مقالاتم منتشر شده است. به نام نگاهی با چشم جان در آمریکا. چهار جلد خاطراتم انتشار یافته است. یک کتاب ۳۰۰ صفحه‌ای اشعار سروده شده پس از کشتار ۶۷ در زندان را جمع آوری کرده و انتشار داده‌ام.  یک کتاب هم در ارتباط با نقض حقوق بشر در ایران و پرونده‌های رژیم در نهادهای حقوق بشری سازمان ملل در ۳۰ سال گذشته در دست نگارش دارم که آخرین مراحلش را می‌گذراند.

 تلاش من این است که به سهم خودم اجازه ندم تاریخ کشورمان به ویژه سیاه‌ترین روزهای آن تحریف شود. به همین دلیل بود که کتاب اسدی را هم خواندم و بخش‌هایی را که فکر می‌کردم واقعی نیست توضیح دادم.

لطفا به سابقه ی آشنایی تان با هوشنگ اسدی اشاره کنید. آیا با ایشان در زندان ملاقات داشته اید؟ اگر داشتید چه گفتگویی بین شما رد و بدل شد؟

بله مدت کوتاهی با او بودم. با او هم بند بودم اما اصولا گفتگویی بین ما و توابین و کسانی که به نوعی با رژیم همکاری می‌کردند صورت نمی‌گرفت. این صف بندی درون زندان بود. اما در کیهان‌هوایی وقتی مقالات او منتشر می‌شد آن را دنبال می‌کردم برای همین هم نقش او در گذشته را به خاطر داشتم. یک نمونه شاهد بودید که او از زبان یک فرد ناآگاه که حقوق بگیر او هم هست مدعی شد که هوشنگ الف ، هوشنگ اسدی نیست و من توطئه کرده و هوشنگ الف را به هوشنگ اسدی تبدیل کرده‌ام. من در این رابطه اسناد جدیدی را منتشر کردم و نشان دادم که کیهان هوایی به صراحت نوشته است هوشنگ الف ، هوشنگ اسدی است. در این جا می‌توانید ببینید .

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=33321

 

آیا اگر شخصی دیگری هم غیر از اسدی بود این شقاف سازی را انجام می دادید؟

من تقریبا همه کتاب‌های خاطرات زندان را خوانده‌ام. تقریباً هرچی راجع به زندان است را خوانده‌‌ام. هر موردی را که واقعی نیافتم واکنش نشان دادم. من کتاب آفتابکاران که نوشته محمود رویایی که از دوستان صمیمی ‌ام بوده را نیز نقد کرده‌ام. من کتاب مارینا نمت را هم نقد کرده‌ام و توضیح داده‌ام که سراسر جعل است. اتفاقاً واکنش زندانیان سیاسی وابسته به گروه‌های مختلف را نیزبرانگیخت و علیه آن مطلب نوشتند و اطلاعیه دادند. تلاش من این است که به سهم خودم اجازه ندم تاریخ کشورمان به ویژه سیاه‌ترین روزهای آن تحریف شود. به همین دلیل بود که کتاب اسدی را هم خواندم و بخش‌هایی را که فکر می‌کردم واقعی نیست توضیح دادم.

 

کیهان هوایی در آن زمان چه اهمیتی داشت؟ یعنی چرا مقالات مورد بحث در خود کیهان مثلا چاپ نمی شد؟

کیهان هوایی را بیشتر در خارج از کشور پخش می‌کردند و از روشنفکران چپ بریده و توابین برای پرکردن صحفات آن استفاده می‌کردند البته مقالات مزبور بعدها در خود کیهان هم تحت عنوان نیمه پنهان چاپ شد مقالات در ارتباط با گروه‌های سیاسی را در خود کیهان چاپ نمی‌کردند تا مبادا این گروه‌ها در جامعه مطرح شوند  کیهان هوایی را خود دستگاه امنیتی اداره می‌کرد و مقالات را تنظیم می‌کرد.

  همان موقع هم هیچ‌کس ادعای حزب توده را باور نکرد. یادم هست موضوع دست اندازی حزب توده شده بود. از این طریق گروه‌های سیاسی حزب توده را مسخره می‌کردند. یکی از سوالات این بود آیا شما در ساواک نفوذ می‌کردید یا ساواک در شما؟

مایل نیستید از این شاهدان بیشتر بگویید؟

من ریز شهادت را گفتم. اگر لازم باشد حتماً به موقع خودشان هم شهادت خواهند داد.

 

درباره ارتباط اسدی و حزب توده و اینکه حزب توده برای بی اعتبار نگشتن خود گفت که اسدی نفوذی او بوده و نه ساواکی چرا بعدها حزب توده بیانیه و یا اظهار نظری درباره سیاستش در این مورد نکرد؟ نه موضع رسمی و نه اینکه اعضای آین  گروه اظهار نظری بکنند. آیا اساساً چنین موضعی در جایی گرفته شده است که ما بی خبر باشیم یا این اولین بار از سوی شما فاش می شود؟

چه چیزی را بیشتراز این که گفتم باید توضیح بدهند ؟ آن‌ها از زبان کیانوری همین را شنیده‌اند. توضیح بیشتر را بایستی اسدی بدهد که چگونه در ساواک نفوذ کرده؟ خدمات موثری که به حزب توده از این طریق کرده چه بوده؟ ساواک که ۳۳ سال است منحل شده. مسئله مخفی هم نیست. در آن موقع حزب توده دائم اطلاعیه می‌داد که لیست ساواکی ها را منتشر کنید. البته منافع حزب توده در این بود چون بخش زیادی از ساواکی‌ها در سیستم ضد جاسوسی بودند. و این می‌توانست چهره‌ی آن‌ها را برای مقامات اتحاد شوروی و کاگ ب مشخص کند.

همه جا روی در و دیوار می‌نوشتند که لیست ساواکی‌ها را منتشر کنید. در نشریه‌شان هم می‌نوشتند. یک دفعه لیست ساواکی‌ها منتشر شد و یک توده‌ای هم در میان‌آن‌ها بود برای حزب توده شکست بزرگی بود به لحاظ تبلیغاتی بود. همان موقع هم هیچ‌کس ادعای حزب توده را باور نکرد. یادم هست موضوع دست اندازی حزب توده شده بود. از این طریق گروه‌های سیاسی حزب توده را مسخره می‌کردند. یکی از سوالات این بود آیا شما در ساواک نفوذ می‌کردید یا ساواک در شما؟ چون پیشتر عباس‌علی شهریاری نژاد مسئول تشکیلات حزب توده تهران ساواکی بود که بسیاری از توده‌ای‌ها و از جمله گروه‌ بیژن جزنی و گروه فلسطین را لو داد. مجاهدین هم از طریق یک توده‌ای سابق به نام شاه مراد دلفانی لو رفته بودند.

خودتان قضاوت کنید من به عنوان یک زندانی سابقه دار وقتی آزاد می‌شوم چه نفوذی می‌توانم در دستگاه امنیتی بکنم؟ اگر ارتباطی با دستگاه امنیتی بگیرم به غیر از این است که خبرچین دستگاه امنیتی بشوم؟ در مورد اسدی هم کیانوری در حسینیه اوین توضیح داد. شاهدانی هم در این رابطه هستند. اتفاقاً هوشنگ اسدی همان موقع در ملاقات به نوشابه امیری همین را گفته بود و نوشابه امیری به او پاسخ داده بود که اشکالی نداره الان تو جامعه ساواکی‌ها دارای ارج و قرب هستند. هوشنگ اسدی می‌ترسید اگر موضوع به گوش نوشابه امیری برسد بخواهد از او طلاق بگیرد. لااقل این چیزی است که او آن موقع در زندان گفته بود و هراسش هم از همین بود.

اسدی در کتابش هم راجع به همه چی حرف زده الا این یکی که چطوری ممکنه یک نفر زندانی سابقه دار پس از آزادی در دستگاه امنیتی مثل ساواک نفوذ کنه و منشاء خدماتی هم بشود.

 

بهار ایرانی  همان هوشنگ اسدی است؟ پس علی امینی نجفی بهار ایرانی نیست؟ علی منتقد تئاتر و سینماست .

بهار ایرانی نام مستعار علی امینی نجفی است. اعتراض های وی نیز اثر بخش نبود. اسدی وقتی از زندان بیرون آمد در نشریه گزارش فیلم مشغول کار شد و به اداره آن پرداخت. برای دستگاه امنیتی که اتفاقا روی نشریات بسیار حساس است و آن موقع حساسیت هم بیشتر بود ماهیت او مشخص بود. اسدی نام مستعار یک منتقد معروف را «ملاخور» کرد که امثال من و … ندانیم پشت نام بهار ایرانی کیست. در واقع او از کسانی که وی را می‌شناختند فرار می‌کرد و هویت‌اش را مخفی می‌کرد نه دستگاه امنیتی.

چون آن‌ها با یک تلفن می‌توانستند از نشریه بپرسند بهار ایرانی کیست. به ویژه که کاملاً‌مشخص است نام مستعار است. اتفاقا خوب است از خود آقای علی امینی نجفی که از همکاران بی بی سی و از توده‌ای‌های سابق هستند در مورد اسدی سوال کنید و نظر ایشان را بپرسید. البته همان موقع توده‌ای‌های زیادی هم بودند که مقاومت‌های زیادی کردند و هیچ انعطافی نشان ندادند. از هوشنگ تیزابی گرفته تا پرویز حکمت جو. و افسران نظامی حزب توده که دوران ۲۵ ساله زندان را به خوبی پشت سر گذاشتند. زنده یاد اصف رزم‌دیده و … هم مقاومت خوبی کردند و سال‌ها ملی کشی کردند و حتی بعد از پایان محکومیت‌شان در دوران پهلوی آزاد نشدند و بعدها در کشتار ۶۷ اعدام شدند.

 

در مورد شرایط فعلی اسدی، امیری و روزآنلاین چه نظری دارید؟ معتقدید همچنان نفوذی رژیمند ؟

به نظر من اسدی و امیری و … نفوذی رژیم نیستند. اما اسدی چنانچه قبلا هم نشان داده استعداد انجام خیلی کارها را دارد.

 درباره بقیه افرادی که درباره آنها شفاف سازی کرده ام ؛ اکبر گنجی و سید‌ابراهیم نبوی جوابی به انتقادات من ندادند. اکبر گنجی اصولاً‌ جایی را که فکر کند به نفعش نیست وارد نمی‌شود. من بارها گفته‌ام حاضرم با وی در یک مناظره شرکت کنم. نبوی هم به دروغ مطلبی علیه من اخیرا نوشته است.

همانطور که گفتید این اولین بار نیست که درباره افراد شفاف سازی می کنید . آیا کسانی که مورد نقد شما قرار گرفتند واکنشی مشابه جناب اسدی داشتند؟ همانطور که می دانید آقای اسدی حاضر نشدند در مناظره با شما شرکت کنند. 

من مسئول عدم شرکت اسدی نیستم. قطعا از این که در یک تلویزیون ماهواره‌ای هم با او روبرو شوم استقبال می‌کنم. جواب ندادن اسدی از این بابت نیست که شأن خود را بالا می‌داند. بار قبل که مقاله نوشتم در آرش او با نام مستعار پرستو سپهری متنی را آماده کرد و به دروغ به تعدادی از نویسندگان مقالات در روزآنلاین قبولاند که مطلبی علیه حسین شریعتمداری در ایران تهیه شده و امضای آن‌ها را گرفت. خودش به جای امیر عزتی که آن موقع منتقد سینمایی روز آنلاین بود دو امضا کرد. امیز عزتی فنلاند و آرینا امیر سلیمانی هلند.  من همان موقع مقاله نوشتم و این کار زشت رو افشا کردم.  بعدا تعدادی از کسانی که با فریب امضای آن‌ها را گرفته بودند برای من نامه نوشتند و پوزش خواستند.

درباره بقیه افرادی که درباره آنها شفاف سازی کرده ام ؛ اکبر گنجی و سید‌ابراهیم نبوی جوابی به انتقادات من ندادند. اکبر گنجی اصولاً‌ جایی را که فکر کند به نفعش نیست وارد نمی‌شود. من بارها گفته‌ام حاضرم با وی در یک مناظره شرکت کنم. نبوی هم به دروغ مطلب زیر را اخیرا نوشته است. از من به نام الف میم نام برده است. این هم دروغ‌پردازی‌های کسی است که وردست ناطق نوری بوده و در سیاه‌ترین روزهای رژیم مدیرکل وزارت کشور .

آنوقت توقع دارد منی که روزها و هفته‌ها در کشتار ۶۷ در راهرو مرگ حضور داشته‌آم. بهترین دوستانم از کنارم به جوخه اعدام رفته‌اند ساکت بنشینم و سرقفلی کشتار ۶۷ را به هفت خط‌هایی مثل او بدهم یا به اکبر گنجی که در آنکارا مشغول توطئه چینی علیه پناهندگان ایرانی بوده ، همکار متکی بوده برای خمینی بزرگداشت می‌گرفته و قبل از آن هم انتقادش به نظام عدم برخورد جدی با گروه‌های سیاسی و کم بودن اعدام ها بوده است.

  اسدی تلاش می‌کند خود را به همه چهره‌هایی که امروزه مطرح هستند نزدیک نشان دهد. رابطه خود با خامنه‌آی را بسیاری نزدیک نشان می‌دهد که خریدار بیشتری در غرب پیدا کند. وگرنه در ایران که کسی برای این چیزها تره هم خرد نمی‌کند

ایرج مصداقیاجازه بدهید یک سوال در باره کتاب هوشنگ اسدی مطرح کنم. از نظر شما که با دیدی انتقادی به آن نگاه کردید، آیا این را می توان وقایع نگاری محسوب کرد یا کاملا تخیلی است و اگر تخیلی است قصد نویسنده از این تخیلی پردازی چه بوده؟

به نظر من بخشی از این کتاب تخیل پردازی است. اگر رمان بود من مشکلی نداشتم. بخشی از کتاب را اختصاص داده به این که زیرکانه و غیر مستقیم به ادعاهایی که در کتابچه حقیقت آمده به دروغ پاسخ دهد و موضوع را ماست مالی کند.

مثلاً در کتابچه حقیقت آمده است که اسدی ناخدا افضلی را لو داده است. اساساً موضوع ربطی هم به او نداشته است. فقط یک بار در تحریریه نشریه مردم آن‌ها پیشنهاد می‌کنند که حرف‌های افضلی علیه آمریکا را که فرمانده نیروی دریایی بود تیتر کنند که کیانوری مخالفت می‌کند . اسدی حدس می‌زند که وی بایستی توده ای باشد که کیانوری مخالفت می‌کند بعدها در بازجویی حدس خودش را می‌گوید و باعث به تور افتادن افضلی می‌شود این چیزی است که در کتاب حقیقت آمده است. اسدی که موضوع را خوانده یک داستان در همین مورد درست می‌کند که گویا خامنه ای از دوسال قبل می‌دانسته و به کیانوری در ملاقات همه گوشه می‌زده. شرحش را در مقاله‌ام داده‌ام.

اسدی تلاش می‌کند خود را به همه چهره‌هایی که امروزه مطرح هستند نزدیک نشان دهد. رابطه خود با خامنه‌آی را بسیاری نزدیک نشان می‌دهد که خریدار بیشتری در غرب پیدا کند. وگرنه در ایران که کسی برای این چیزها تره هم خرد نمی‌کند.

 

به نظر شما دلیل انتشار این کتاب به زبان انگلیسی چه می تواند باشد؟

اسدی بهتر از هر کسی می‌دانست که چاپ کتابش به زبان فارسی شانس انتشار آن به انگلیسی را از بین می‌برد. برای همین کتابی که به فارسی نوشته شده را داد ترجمه کنند، ترجمه انگلیسی‌ آن انتشار پیدا کند و هنوز فارسی آن در نیامده است.

 

شاید به جز خانم آذرلی که شما نقدی در باره ش نوشتید و یکی دو نفر دیگر، مهمترین موردی که نقد کردید و سروصدای فراوانی به پا کرد ماریا نمت بود، با این حال این نقدها و مسائل در حوزه فارسی زبان ها محدود ماند و هنوز دوستان غیر ایرانی ما کتاب مارینا نمت را با ذوق و شوق به ما پیشنهاد می دهند. شما فکر می کنید که اساسا انتشار کتاب به زبان انگلیسی به این دلیل بوده که در نخستین گام سروصدای منتقدان و بازماندگان دهه شصت در نیاید؟

کتایون آذرلی اساسا زندان نبوده است . ببینید چه خاطرات زندانی نوشته و چه دروغ‌هایی را مطرح کرده است. مارینا نمت هم وضعیت اسدی رو داشت. او هم می‌دانست انتشار کتابش به فارسی اعتراضات زندانیان سیاسی را برخواهد اانگیخت. او بهتر از هرکس می‌دانست که دروغ می‌گوید. برای همین بهانه کرد که فارسی خوب نمی‌دانسته به انگلیسی نوشته در حالی که ادعا می‌کند ۱۲ سالگی حافظ و مولانا می خوانده. و مثل بلبل فارسی صحبت می‌کند. متأسفانه فیلمی هم از شهادت دروغ کتایون آذرلی در مورد تجاوز به او در اینترنت انتشار یافت که واقعی نبود.

البته این‌ها تنها نبودند. وقتی غزل امید (شوکت غضنفری) کتابی نوشت و بعد هم در سی ان ان و … ظاهر شد علیه رژیم به اصطلاح افشاگری می‌کرد و خود را مبارز می‌خواند من نوشتم که فریب او را نخورید او یک دروغگوی حرفه‌ای است. سال گذشته شاهد بودید که وی نزد احمدی نژاد رفت و او را گرامی داشت. من راجع به دروغ‌های ثریا دالاییان هم مطلب نوشتم. مدت‌ها وی ستاره رادیو اسراییل و کیهان لندن اگر اشتباه نکنم بود. من چندین مطلب هم راجع به دروغ‌پردزای‌های امیر فرشاد ابراهیمی نوشتم. او با اسم مستعار زنانه تحت عنوان دختر شهید مثلا راحله کشتگر دکترای فیزیک از برلین مطلب نوشت.

 

آیا شما به سازمان هایی که به هوشنگ اسدی جایزه دادند در مورد مشکلاتی که در مورد ایشان وجود دارد اطلاع داده اید؟

خیر من با سازمانی که به اسدی جایزه داده بود تماسی نگرفتم. برای من مهم آگاه شدن هموطنانم هست. التبه اگر کسی این کار را می‌کرد استقبال می‌کردم.

  آقای فرهاد بهبهانی از ملی مذهبی‌ها وقتی دستگیر شد با بازجویان همکاری کرد، مصاحبه تلویزیونی کرد علیرغم این که شکنجه شده بود منکر شکنجه شد به ملاقات گالیندوپل رفت در آن‌جا سناریوی بازجویان را مطرح کرد. ایشان با آن که در ایران بود وقتی شرایط اجازه داد کتاب انتشار داد، پوزش خواست، شرایط خودش را توضیح داد، علیه دستگاه شکنجه افشاگری کرد، صداقت ورزید.

الان ایشان با در دست گرفتن جایزه شان بین ایرانیان داخل برای خود وجاهت کسب می کنند.فکر نمی کنید رجوع شما به سازمانهایی که به ایشان اعتبار می دهند می توانست بر حقانیت ادعاهای شما بیفزاید؟ 

من کار خودم را کرده‌ام، دیگران می‌توانند این کار را بکنند. من یک نفر هستم بدون هیچ کمکی دنبال کردن همه امور از عهده من خارج است.

 

پس شاید اگر تریبونی خارجی داشته باشید یا با همان کاری که آقای اسدی کرد یعنی انتشار به زبان انگلیسی  تاثیر بیشتری بگذارید؟

ماشاءالله این همه آدم در دنیا هست یک نفر آن را ترجمه کند

 

در مورد تهدید ها و ایمیل هایی که از ابتدای مطرح شدن تقاضای مناظره علیه شما و امید حبیبی نیا انجام شده است کمی توضیح دهید. آبشخور این ادبیات را در کجا می یابید؟ حدستان در این مورد چیست؟

فقط یک جمله عرض می‌کنم به محض این که آقای حبیبی‌نیا توضیح دادند که پیگیری‌ کرده‌‌اند و این ایمیل‌ها از آدرسی نزدیک خانه اسدی و امیری ارسال می‌شوند، متوقف شدند. آیا شما تعجب نمی‌کنید. یک نفری از ساعت ۶ صبح تا ۱۲ ظهر ۴ تا ایمیل حاوی رکیک‌ترین فحش‌هایی که فرهنگ گردانندگان کهریزک را زنده می‌کند می‌فرستد، به محض این که آقای حبیبی نیا تهدید به شکایت می‌کند کارش را متوقف می‌کند. طرف سوم از مکاتبه خصوصی آقای حبیبی نیا و اسدی بلافاصله مطلع می‌شود تعجب نمی‌کنید. البته که ردپاهای زیادی هم در ایمیل‌ها هست.

    

سوال دیگرم درمورد اصل پدیده ی دیرظهور تواب هست. آیا کسی که به علت سن کم یا تجربه ی ‍پایین و یا ضعف شخصیتی و فرصت طلبی در زندان توبه می کند باید همیشه از گردونه ی فعالیت و حضور در رسانه ها کنار برود؟ آیا یک تواب می تواند با اعتراف به اشتباهش و تلاش برای جبران خسارتی که زده است دوباره به گردونه ی مبارزه بازگردد؟

قطعا من در جایگاهی نیستم که بخواهم کسی را محروم از مبارزه با رژیم کنم. این حق همه افراد است که بتوانند با رژیم مبارزه کنند. هر گذشته‌ای هم که داشته باشند مهم نیست. بایستی این فرصت در اختیار افراد گذ اشته شود. باید این فرصت در اختیار افراد باشد که بتوانند به راه درست و اصولی و انسانی برگردندند. بایستی از بازگشت افراد استقبال کنیم.

چه قدر خوب می‌شد اگر کسانی که تواب بودند ، به همکاری با رژیم پرداخته بودند می آمدند وحقایق را با مردم در میان می‌گذاشتند. قطعا وقتی صداقت دیده شود مردم استقبال می‌کنند. آقای فرهاد بهبهانی از ملی مذهبی‌ها وقتی دستگیر شد با بازجویان همکاری کرد، مصاحبه تلویزیونی کرد علیرغم این که شکنجه شده بود منکر شکنجه شد به ملاقات گالیندوپل رفت در آن‌جا سناریوی بازجویان را مطرح کرد. ایشان با آن که در ایران بود وقتی شرایط اجازه داد کتاب انتشار داد، پوزش خواست، شرایط خودش را توضیح داد، علیه دستگاه شکنجه افشاگری کرد، صداقت ورزید. در جای جای کتابش این صداقت را آدم می‌بیند و درک می‌کند. من خودم با ایشان و منیره برادران در یک میز گرد رادیویی در رادیو فرانسه حاضر شدم خیلی هم خوشحال بودم که با ایشان در یک میزگرد بودم.

       اگر ما از حقانیتی دفاع می‌کنیم ، اگر ما قصد نداریم از مردم سواری بگیریم، اگر ما منافع مردم را دنبال می‌کنیم چه نیازی به دروغگویی و شیادی و پشت‌هم اندازی داریم.  شما ملاحظه کنید موردهای تجاوز به زندانیان زن شده است، ثریا دالاییان و کتایون آذرلی که اساساً‌ زندانی نبوده است. یا ویدئویی که اخیرا از یک مورد گزارش تجاوز منتشر شده که قطعا دروغ است. او هیچ شناختی از شکنجه و تجاوز و زندان و … ندارد       

آقای مصداقی، حال که بحث هزینه های غیبی و البته دولتی شد، خواستم بپرسم شما برنامه ای برای افشاگری در مورد وابستگی انواع گروه ها، رسانه ها و روزنامه نگاران مدعی به دولت ها و … ندارید؟ خودتان به خوبی می دانید که عده ای جز بیزینس در این عرصه، انگیزه ی دیگری ندارند.

در زمینه بودجه‌‌های سایت‌های اینترنتی بایستی تحقیق مستقلی انجام گیرد که وقت گیر است. اما تعدادی از این رسانه‌ها از جرس گرفته تا روزآنلاین و شهرزاد نیوز و قبلا گذار از بودجه های دولتی استفاده می‌کردند. البته من مخالفتی با دریافت کمک‌های خارجی به شرطی که شفاف و علنی و بدون شرط باشد ندارم. اما همانطور که گفتید عده‌ای در این بین  بیزینس می‌کنند و عده‌‌ای را هم به استخدام خود در می آورند.

شما ملاحظه کنید امروز اسدی مطالبش را با امضای آرش بهمنی که اتفاقا حقوق بگیر روزآنلاین است انتشار می‌دهد. یعنی از بودجه مالیات دهندگان هلندی برای پیشبرد اغراض و منافع شخصی‌اش استفاده می‌کند.

به عنوان آخرین سوال: می دانیم که کار تحقیقی وقت گیر و مشقت بار است، از سوی دیگر در این دو سال ما با موارد بسیاری از جعل و دروغ روبرو بودیم که در اغلب موارد برای اینکه رژیم سوء استفاده نکند سکوت کردیم، مورد های دروغین تجاوز، زندان، شکنجه. در حالی که کسانی که واقعا زندانی شدند و مورد تجاوز قرار گرفتند یا در معرض خطر بودند اسناد و مدارک کافی دارند برای اثبات این امر. سوال مشخص من این است که به عنوان کسی که در زمینه مسائل حقوق بشر و زندان کار تحقیقی می کنید تصور می کنید آیا این سکوت همچنان مجاز است ؟

از نظر من خیر چون دیر یا زود دروغ ها رو می شود. ما نباید اجازه دهیم علف‌های هرز رشد کنند. وگرنه همه باغ را خواهند گرفت دیگر جای برای گل و سبزه نخواهند ماند. اگر سکوت کنیم دروغ‌گویان میدان را برای تاختن باز می‌‌بینند. منافع زودگذر نباید باعث شود اجازه دهیم افراد شارلاتان میدان را به دست بگیرند. تعدادی پیش‌تر توجیه می‌کردند غزل امید (شوکت غضنفری) در حال افشاگری علیه رژیم است. بالاخره نفعش به جیب ما می‌رود چرا به او می‌‌تازید.

استدلال من این بود کسی که به این سادگی دروغ می‌گوید نمی‌تواند متحد ما باشد. باور کنید به سادگی قابل خریداری است. اگر ما از حقانیتی دفاع می‌کنیم ، اگر ما قصد نداریم از مردم سواری بگیریم، اگر ما منافع مردم را دنبال می‌کنیم چه نیازی به دروغگویی و شیادی و پشت‌هم اندازی داریم.  شما ملاحظه کنید موردهای تجاوز به زندانیان زن شده است، ثریا دالاییان و کتایون آذرلی که اساساً‌ زندانی نبوده است.

یا ویدئویی که اخیرا منتشر شده متعلق به نازنین صدیقی که قطعا دروغ است. او هیچ شناختی از شکنجه و تجاوز و زندان و … ندارد به سادگی آب خوردن جلوی دوربین نشسته و دروغ می‌گوید. می‌گوید ۱۵ سالگی دستگیر شده و بعد در ادامه می‌گوید استاد اخلاق دانشگاهشان بهش در زندان تجاوز کرده . توصیف او از زندان و شکنجه خنده دار است یا بهتری است بگویم شنیدن این خزعبلات دردآور است.

متأسفانه اپوزیسیون ایران واکنشی به این جعلیات نشان نمی‌دهد. متاسفانه بخش اعظم اپوزیسیون خودش این جعلیات را توی بوق می کند. یا مثلاً‌ افراد روی اغراض سیاسی می‌آیند و به دروغ شهادت می‌دهند که بازجوی من در سال ۶۰ تا ۶۲ احمدی نژاد بوده است.  من نمونه‌های مشخص آن را در مقالاتم آورده‌ام. این در حالی است که احمدی نژاد در تاریخ یاد شده بخشدار، و فرماندار خوی و ماکو در شمال غربی ایران بوده. قطعا صدها جنایت مرتکب شده اما بازجو و تیرخلاص زن اوین در زمان یاد شده نبوده است. نمی‌توانسته باشد. چون حضوری در تهران نداشته است.

با تشکر فراوان از شما. پیروز باشید.

متن اصلی گفتگو در گروه جایزه ساندیس زرشک

توضیح: وبلاگ جایزه ساندیس زرشک حق پاسخگویی کلیه کسانی را که در این گفتگو نامی از آنها برده شده را محترم شمرده و آماده درج پاسخ آنها نیز هست

در همین ارتباط:

پرسش و پاسخ با امید حبیبی نیا در باره جایزه ساندیس زرشک

وبلاگ جایزه ساندیس زرشک به کپی لفت معتقد است هرگونه نقل و انتشار مطالب آن با ذکر منبع آزاد است

 

پرسش و پاسخ با امید حبیبی نیا در باره جایزه ساندیس زرشک

پرسش و پاسخگروه جایزه ساندیس زرشک برای دامن زدن به بحث و گفتگو در باره مسائل روز رسانه ای از روزنامه نگاران، دست اندرکاران رسانه و صاحبنظران ذیربط دعوت می کند که در جلسات آنلاین گروه جایزه ساندیس زرشک در فیس بوک شرکت کرده و بصورت زنده به سوالات مخاطبان پیرامون مسائل مطروحه پاسخ دهند، به گمان تداوم چنین جلساتی می تواند به بهبود فضای نقد و گفتمان اجتماعی یاری رساند.

مهمان نخستین جلسه آنلاین گروه که شب گذشته در فیس بوک برگزار شد، امید حبیبی نیا (روزنامه نگار و پژوهشگر ارتباطات) بود که به سوالات اعضای گروه پیرامون جایزه ساندیس زرشک و دلایل وجودی آن و چگونگی عملکرد آن و همچنین وضعیت رسانه ها،جریان یکسویه اطلاعات و نظام انحصاری آن در خارج از کشور، تشکل روزنامه نگاران ایرانی، شبه خبرها، خبرهای جعلی و مسائل مربوط به روزنامه نگاری از جمله موضوع جنجال برانگیز فریب برخی از روزنامه نگاران ایرانی توسط یکی از اعضای دون پایه وزارت اطلاعات پاسخ گفت.

سوال:  در مورد ایده ی ابتدایی جایزه ی ساندیس زرشک و چگونگی پرورش این ایده لطفن کمی توضیح بدین.
امید حبیبی نیا: ایده اولیه جایزه ساندیس زرشک در واقع بعد از مدت ها کلنجار رفتن با شبه خبرها، خبرهای غیرواقعی و جعلی یا هوکس و همچنین شایعات بی پشتوانه در فضایامید حبیبی نیا، روزنامه نگار و پژوهشگر ارتباطات اینترنت و بخصوص شبکه های اجتماعی و فیس بوک به ذهن من و برخی دیگر از دوستان خطور کرد.

 یعنی در واقع ما به این نتیجه رسیدم که تصحیح مکرر اشتباهات و توضیح مکرر این موارد درست است که به عنوان روزنامه نگار و اهل رسانه وظیفه دائمی ماست اما باید شیوه دیگری برای گوش به زنگ کردن افکار عمومی و توجه دادن به موارد ساده ای که می توانند راست آزمایی در مورد اخبار را در یابند به کار بگیریم.

خب ساده ترین کار استفاده از طنز و هجو بود اما در واقع هدف اصلی ما این بود که یک بحث و کنکاش و جدلی راه بیندازیم در باره نقد رسانه و نقد سیستم و عملکرد آنها. به ویژه رسانه های ایرانی و فارسی زبان خارج از کشور، ایده اولیه خب خیلی قبل وجود داشت یعنی جایزه تمشک طلایی که به هجو به بدترین ها در سینمای آمریکا تعلق می گیرد. زمانی هم که من در ایران بودم و در انجمن منتقدان به پیشنهاد گروهی از اعضای انجمن جایزه ای راه انداخته بود به اسم «زرشک طلایی» که چند سالی هم دوام آورد و مثل جایزه تمشک طلایی به بدترین ها جایزه نمادین می داد و البته براثر فشارهای جانبی از سوی بدنه سینما تعطیل شد.

ایده جایزه ساندیس زرشک هم از همین جا آمد، یعنی از ساندیس که خب نمادی نامطلوب شده و عده ای ساندیس خوار شده اند و زرشک که در فرهنگ عامه معمولا به چیزهای ناجور اطلاق می شود و گاهی هم وقتی کسی به چیزی می گوید زرشک یعنی یک چیز الکی است، تلفیق این دو تا شد «ساندیس زرشک» که ده- دوازده هفته را بطور مرتب برگزار کردیم.

 خب پس بعد از سالها دوباره جایزه ای به این نام و این بار در زمینه ی نقد رسانه بوجود آمده است، چرا اعضای گروه و اتاق فکر «فیسبوک» را به عنوان بستر اصلی فعالیت خودشان انتخاب کردند؟

به نظر من فیس بوک خیلی امکانات مناسبی به عنوان یک رسانه اجتماعی دارد، ما هنوز در باره تعداد کسانی که بصورت فعال از فیس بوک از ایران یا به فارسی استفاده می کنند اطلاعی نداریم ولی حدس می زنیم حدود هفتصد هزار نفر باشند از این هفتصد هزار نفربراساس برآوردهایی که موجود است ایرانی ها جز یکی از پراستفاده ترین کاربران فیس بوک در جهان بعد از مکزیک و آمریکا و چین و چند کشور دیگر هستند یعنی در بین بیست و پنج کشور نخست قرار می گیرند هر چند از نظر شمار زیاد نیست تعدادشان به دلیل فیلتر و سایر مسائل از جمله مسائل امنیتی در داخل و خارج از کشور ولی از نظر تعامل و تعداد پست هایی و فعالیت هایی که در روز انجام می دهند جز 25 کشور برتر جهان هستند.

روزنامه نگاران ایرانی نیازمند همکاری و گفتگو با یکدیگر هستند چرا که در چارچوب اصول کاری منافع مشترکی دارند. حالا این بستگی به خود آنها دارد که زمینه ها و قالب این گفتمان را پیدا کنند.

 فیس بوک یک شبکه تعاملی و رسانه نوین هم هست یعنی آن سیطره نظم کهنه جریان یکسویه رسانه ای و اطلاعاتی را در آن شاهد نیستیم کاربران خودشان یا تولید محتوا می کنند یا محتوای ساخته خودشان را به اصطلاح شئر می کنند یا اگر هم از رسانه های دیگر مطالبی را می گذارند روی آن بحث و نظر هم صورت می گیرد.

این ویژگی های تعاملی فیس بوک باعث شد که ما تمرکز اصلی کارمان را روی فیس بوک بگذاریم چون فیس بوک بستر خوبی است برای فعالیت های گروهی و کارزارهای این چنینی و اساسا یکی از ویزگی های انقلابی فیس بوک در جریان جنبش انقلابی مردم علیه جمهوری اسلامی کشف شد، بنابراین فیس بوک را به عنوان مرکز اصلی فعالیت هایمان برگزیدیم چون اولا نیاز به درگیر کردن مخاطب و تعامل و فیدبک داشتیم.

 و ثانیا فیس بوک محیط مناسبی برای اعلام نظر، ایجاد انتخابات و نظرسنجی و مواردی از این دست با مشارکت همگانی بود که مورد ادعای ما هم بود یعنی جلب مشارکت همگانی به صورت دمکراتیک در تعیین بدترین ها و اعطای جایزه نمادین به آنها.

این گروه در مورد کار تئوریک جدی تر در زمینه ی نقد رسانه ها چه برنامه ای (بلند مدت) داره؟

در مورد کار تئوریک به نظرم بحث بسیار می شود کرد، اگر از من که یکی از پایه گذاران این گروه بودم بپرسید می گویم که این کار را شما یعنی اعضایش باید بکنید.

اما از سوی دیگه ما خودمان در واقع مدعی کار تئوریک و نظری هستیم یعنی ادعا می کنیم که در زمینه ارتباطات به ویژه ارتباطات سیاسی حرفی برای گفتن داریم. بنابراین به نظر من با توجه به وضعیت نابرابر کنونی که در عرصه رسانه های ایرانی در خارج از کشور وجود دارد و سانسور و خفقانی که در داخل کشور هست، کارهای تئوریک، تحقیقاتی، آموزشی و امثالهم در درجه نخست اهمیت هست منتهی مشکل اساسی فقدان منابع پشتیبانی مستقل برای این جور کارهاست یعنی در واقع اگر بخواهیم یک تحقیقی که بشود منتشرش کرد در باره مثلا تحلیل محتوا یا برجسته سازی پنج رسانه اصلی فارسی زبان در خارج از کشور بکنیم؛ این کار مستلزم بودجه، وقت و نیروی انسانی است یعنی نمی شود مثلا برای صد یورو یا حتی پانصد یورو، دهها ساعت وقت برای تحقیق و بررسی و تحلیل داده ها صرف کرد. از همین روست که بحث های تئوریک باید به کمک یافته های تحقیقاتی بیاید یکی از نقاط ضعف عمده ما در خارج از کشور فقدان یا کمبود منابع منتشر شده تحقیقاتی و آکادمیک در باره رسانه های فارسی زبان در خارج از کشور است که امیدوارم این جور مباحثات نیاز به این جور کارها را بیشتر به چشم بیاورد.

نقد رسانه عرصه ی بسیار شکننده ای داره، بسیاری از اهالی رسانه با انتقاد هایی که نسبت به تولیداتشان که بعضن با زحمت فراوان هم تهیه می شوند دلگیر می شوند، چطور میشه این گفتمان نقد رسانه رو در بین روزنامه نگاران جا انداخت و نهادینه کرد؟

خب این نیاز به زمان داره، اصولا دو جور می شود این قضیه را توجیه کرد؛ اول اینکه هر کسی کاری انجام می دهد به ویژه در حوزه رسانه که نیاز به دیده شدن دارد یعنی اصولا کسی که در رسانه کار می کند نیاز دارد کارش دیده بشود انتظار تعریف و تمجید هم دارد.

این البته طبیعی است و از طرف دیگر هم جنبه دیگرش هم این است که اصولا ظرفیت نقد و انتقادپذیری در بخش مهمی از نسلی که بعد از حاکمیت جمهوری اسلامی رشد کرده بسیار کم است. یعنی اصولا اگر شما از یک روزنامه نگار یا یک رسانه ای انتقاد کنید خوشحال که نمی شود هیچ بلکه دلخور و دلگیر هم می شود و حتی مثلا اگر در فیس بوک با هم دوست باشید شما را از لیست ش حذف کند.

رسانه های ما هم از همان ابتدایی که مطبوعات در دهه هفتاد رشد کردندحزبی بودند هنوز هم هستند یا این جناح یا آن جناح، قبلا هم گفته ام مدیران مسئول و اغلب سردبیران روزنامه ها از وزارت اطلاعات، سپاه، وزارت کشور، نیروی انتظامی و نهادهای حکومتی آمده اند.

یعنی اصولا فرهنگ نقد و انتقاد پذیری که باید در جامعه توسط همین اهل رسانه جا افتاده باشد در میان خود اهل رسانه هنوز به خوبی جا نیفتاده، ضمن اینکه عامه مردم هم هنوز فرق انتقاد را با فحش و هتاکی و کتک کاری نمی دانند.

این تصور غالب هست که در کار روزنامه نگاری اشتباه نباید پیش بیاید در حالی که این خیلی با واقعیت جور نیست، گاهی اشتباه پیش می آید و گاهی مشکل از چیز دیگری است مثلا از دروازه بانی خبر است، از زاویه دید است، از نوع برجسته سازی است و یا از سیاست رسانه است.

در مورد همه این ها باید کنکاش کرد، بحث راه انداخت تا از یک طرف کسانی که اهل نقد و نظر هستند در این مباحث درگیر بشوند و از سوی دیگر رسانه ها هم فکر نکنند که هر چه تولید کردند مخاطب می گوید به به، اصولا مخاطب خوب مخاطب نق نقو است!

اعضای این گروه آیا برنامه ای برای نقد رسانه های انحصاری و لابی گری اهالی رسانه دارند یا خیر؟ اگر جواب مثبته لطفا بیشتر توضیح بدید…

بازبه عنوان پاسخ کوتاه باید بگویم من هم مانند شما نمی دانم چون چیزی از پیش تعیین شده نیست، با این حال بدیهی است که ما به این کار که خیلی هم وقت و انرژی می گیرد به عنوان تفریح نگاه نمی کنیم. یعنی در واقع نقطه شروع ما از این جا بوده که یک جرقه در این بلبشوی بی سوادی مطلق رسانه ای ایجاد کنیم و بعد ببینیم چقدر پتانسیل برای دور خیز کردن به سوی اهداف بعدی وجود دارد.

تجربه هایی که من در این ده سالی که در خارج از کشور داشتیم خیلی می تواند کمک کند، مثلا تجربه راه اندازی انجمن بین المللی روزنامه نگاران ایرانی که جای بحث دارد چرا دچار مشکل شد.

یا تجربه بحث در باره اینکه گروهی یا مرکزی برای نظارت و بررسی رسانه های ایرانی ایجاد کنیم که با تجربه قبلی داریم روی این خیلی حساب شده تر و آرام تر کار می کنیم.

الان برخی از دوستان هم مرکزی درست کرده اند به اسم خانه آزادی بیان که ممکن است راه ما در جایی به همدیگر گره بخورد. بنابراین اساس کار ما این است که به آینده هم فکر کنیم و برنامه ریزی کنیم برای توسعه کار؛ منتهی در زمینه رسانه های جریان اصلی که خوب وقتی ما این اسم را رویشان می گذاریم معلوم است منظورمان کدام است شاید باید بیشتر تمرکز کنیم تا مثلا فلان رادیوی نه چندان حرفه ای در سوئد. چون این رسانه هایی هستند که با مخاطب انبوه سروکار دارند و تاثیر گذار هم هستند، بنابراین حوزه کار ما هم خیلی گسترده می شود و هم تخصصی و هم در برخی موارد خاص. اینکه مثلا بیاییم مهمان های برنامه صفحه دو بی بی سی را بررسی بکنیم از نظر جهت گیری سیاسی یا مثلا یک دوره اخبار صدای آمریکا را تحلیل گفتمان بکنیم می تواند خیلی برای کارهای تخقیقاتی و نقد رسانه مهم باشد.

ولی مهمتر از همه این است که ما اساسا مقوله نقد رسانه که نه تنها در خارج از کشور بلکه در ایران هم غایب بود را جا بیندازیم و به صاحبان و کارکنان رسانه بگوییم ، منتقد کسی نیست که ریگی در کفش دارد، منتقد کسی است که اشتباهات یا نقائص کار شما را روشن می کند و طبعا اصول حرفه ای ایجاب می کند که از نقد بیشترین استفاده را برای بهبود کار ببریم.

اینکه رابطه بسیاری از منتقدان فیلم با کارگردان ها در خارج از کشور رابطه تنش آمیزی نیست بلکه در بسیاری موارد دوستانه هم هست ولی در ایران معمولا اگر شما منتقد فیلم باشید و از فیلم یک کارگردانی بد بنویسید رفاقت تان خاتمه یافته تلقی می شود، یک موضوع فرهنگی است که باید روی آن کار کرد.

 در این گروه برای رای گیری و انتخاب بدترین تولید رسانه ای هفته از چه مکانیزم هایی استفاده می شود و چقدر به واقعی بودن تعداد رای ها می توان اعتماد کرد؟

 خب ما یازده هفته خبه صورت هفتگی کاندیداها را در همین جا گذاشتیم و براساس بحث ها و بررسی ها پنج و یک مورد شش کاندیدایی که توافق جمعی- یعنی کسانی از میان پانصد نفر عضو گروه که نظر دادند- وجود داشت را بردیم روی پل یعنی نظرسنجی درون فیس بوک و بعدهم که وبلاگ راه افتاد نظرسنجی داخل وبلاگ هم گذاشتیم که دیگرانی که در فیس بوک نیستند هم بتوانند رای بدهند و براساس آرایی که هر کاندیدا دریافت می کرد تکلیف برنده روشن می شد.

 از ابتدای خرداد تصمیم گرفتیم با توجه به اینکه این کارزار ما در واقع جا افتاده و بحث و نظرهای بسیاری را متوجه خودش کرده، مشارکت بیشتری را جلب کنیم و به جای هر هفته این کار را هر ماه انجام بدهیم و باز بین بیشترین آرا در پایان ماه انتخابات مجددی برگزار کنیم یعنی دو مرحله ای کنیم آن را.

 اما مسئله همانطور که گفتم این است که ما خودمان نمیخواهیم در موقعیت داور قرار بگیریم میخواهیم این داوری را همگانی کنیم یعنی در واقع هدف اصلی ما به راه انداختن بحث و بررسی و کنکاش در نقد رسانه است که منجر به افزایش سطح سواد رسانه ای عمومی میشود، طبعا در همین گروه پانصد نفره ما شاید نیمی از آنها یا روزنامه نگار و اهل رسانه هستند و یا با مسائل فرهنگی و هنری و رسانه ای سروکار دارند، در نتیجه این یک تمرینی است دمکراتیک برای ارتقاء جایگاه داوری و نقد و آن هم نه فقط از جانب منتقدان بلکه از جانب کسانی که می توانند پایگاه مرجع مردم باشند و هر عکس و ویدئو و خبری که در فیس بوک، بالاترین، سایت های مختلف و یا رسانه ها دیدند فوری باور نکنند و این چک کردن فکت ها را مورد ملاحظه قرار بدهند.

با توجه به جمعیت آماری نامشخص و متغیر داوران ، هر دوره کیفیت و کمیت داوری دچار تغییرات اساسی میشه . چه تدبیری برای حل این مشکل پیدا میکنین؟

 براساس همان هدف اولیه که این جایزه در واقع بهانه ای برای نقد و ارتقاء سطح سواد رسانه ای عمومی ما داوری را به عموم واگذار می کنیم و این شاید نوعی – با اغماض بسیار- بازخوردی ازافکار عمومی باشد، بنابراین اشکالی ندارد که مثلا کاندیداهای مورد نظر من یا کسانی که در این گروه هستند در نهایت رای نیاورند، این یعنی تست ذائقه عمومی هم هست، منتهی گاهی یک موضوعی خیلی داغ می شود و خیلی ها می آیند رای می دهند مثل اخراجی ها و پایان نامه و گاهی اختلاف بین کاندیداها واقعا خیلی کم است، این موضوع نشان می دهد که چقدر در این زمینه حساسیت وجود دارد و مخاطب چقدر به این موضوع اهمیت می دهد برای همین بود که ما انتخاب کاندیداها را طولانی تر و دومرحله ای تر کردیم که فرصت برای بحث و کنکاش بیشتر باشد.

 من با توجه به مسائل پیش اومده مقداری درباره ی منابع خبری روزنامه نگاران در تبعید توضیح بدین، بسیاری از این ژورنالیست ها ادعا می کنند که به منابعی در داخل دسترسی دارند که در بسیاری از موارد این اخبار نا درست از آب در می آیند، اما همانطور که دیدیم همچنان به پروپاگاندای خودشان ادامه می دهند و اعتبار رسانه های فارسی را زیر سوال می برند، از نظر شما این منابع چقدر واقعی هستند؟ نتیجه ی نهایی این تبلیغات غیر حرفه ای چیست؟

 این موضوع واقعا جای بحث فراوانی دارد، اتفاقا در این مورد در این گروه بسیار بحث کردیم و در یکی دو تا از ویدئوهای اخیر هم به این منابع با لحن طنز اشاره کردیم.

 واقعیت این است که حرفه روزنامه نگاری اصول و قواعد خاص خودش را دارد، روزنامه نگار نباید اهل حزب ، جو زده، اهل سیاست بازی و زد و بند و اهل بیزینس  باشد. یعنی باید همواره با خونسردی حرفه ای همه چیز را چک و دابل چک کند، همه فکت را کنار هم بگذارد، تا خبری به دستش رسید به خاطر اینکه در رقابت با دیگران اول شود اعلام نکند، همیشه باید بپرسد چرا؟

 گاهی اوقات حرفه روزنامه نگاری به ویژه در شرایط بحرانی بی شباهت به حرفه بازپرس نیست، انگار که شما به همه چیز باید با دیده شک و تردید نگاه کنید، مثلا الان هوا گرم است چرا در این فیلمی که می گویند مال تظاهرات امروز است مردم لباس گرم پوشیده اند،انگار که شما به همه چیز باید با دیده شک و تردید نگاه کنید، مثلا الان هوا گرم است چرا در این فیلمی که می گویند مال تظاهرات امروز است مردم لباس گرم پوشیده اند و جزئیات بسیاری را مورد دقت قرار بدهند. من نمی گویم که در اغلب موارد نیت با قصد سوئی وجود دارد یا رای مشهور شدن یا روی صحنه باقی ماندن، چون اگر روزنامه نگاری بگوید من از شهرت بدم می آید آن روزنامه نگار باید برود پیش روانشناس بالینی. ولی مسئله اینجاست که باید به اصول و قواعد کار روزنامه نگاری احترام بگذاریم میخواهد تازه دو روز است که استخدام شده باشیم یا که سی سال، فرقی نمی کند. به شما خبری را می دهند اولین وظیفه شما این است که صحت و اعتبار آن را مورد بررسی قرار بدهید و بعد فکت ها و داده ها را با هم چک کنید.

 و بعد همیشه این احتمال را در نظر بگیرید که ممکن است خبر را برای این به  شما بدهند که بخواهند شما را خراب کنند . این که دائم بگویید منابع داخلی من . منابع داخلی من. سبب افزایش اعتبار آن نمی شود!  اگر حتی خودتان هم مطمئن نباشید که این منبع شما چقدر قابل اعتماد است، حتی منابع قابل اعتماد هم می توانند اشتباه کند.

 بنابراین خلاصه بگویم در مورد چند روزنامه نگار و منابع داخلی شان همیشه شک و شبهه وجود داشته، حالا خب امشب یک آزمونی بود برای صحت این منابع داخلی، وزارت اطلاعات یک جاسوس را فرستاد خارج از کشور و به اصطلاح عامیانه همه این روزنامه نگاران قدیمی و اپوزیسیون سی ساله را سرکار گذاشت، هرچند که اتفاقا خیلی از مردم عادی می گفتند این اقا به قول معروف مشکوک می زند.

 و اتفاقا اینکه قضاوت مردم از قضاوت روزنامه نگاران قدیمی و سیاستمداران سی ساله اپوزیسیون درست تر بود نشان می دهد که در اینجا علاوه بر اشتباهات حرفه ای ، منافع شخصی هم مطرح است. یک روزنامه نگار خوب کسی است که با وجود همه احتیاط ها و مراعات اصول حرفه ای اگر اشتباهی کرد- چون در کار روزنامه نگاری بالاخره اشتباه پیش می آید ولی نباید بیش از حد تکرار شود که اعتبار فرد زیر سوال برود- خیلی ساده و صریح بگوید اشتباه کرده ام و آن را تصحیح کند.

 من خودم در مورد اخباری که در باره ترانه موسوی به من داده شده بود این کار را بصورت خصوصی در فیس بوک کردم و گفتم من که این خبر را به عنوان فرد حقیقی منتشر کردم حالا که چند ماه است منابع اصلی در خارج از کشور و امنیت هستند می خواهم که اسناد و مدارک شان را رو کنند چون من بعد از یک سال به هیچ سند و مدرکی نرسیده ام،بعد هم جنجال و جبهه گیری پیش آمد که اصولا طبیعت این جور برخوردهای حزبی و هیجانی است. ولی بهرحال برای من مهم بود که اگر سند و مدرکی توسط منابع اصلی وجود دارد رو شود.

وقتی مخاطب بخواهد چیزی را قبول کند و در اینجا عواطف و هیچان به جای ریالتی چک و راست آزمایی می اید به سختی می توان آن را از ذهن ش زدود

 در موارد این چنینی هم امیدوارم همه کسانی که با جاسوس وزارت اطلاعات مصاحبه کرده و از او به عنوان منبع موثق یاد کرده اند بیایند توضیح بدهند و روشن کنند که ایا اصلا به صحت گفته های وی که هر فرد عادی که دو مصاحبه از وی بشنود به آن مشکوک می شود، شک نکردند؟

 این که ما بیایم اصول و قواعد روزنامه نگاری و مسائل مختلفی که در نقد رسانه مطرح است را با بیانی عامه فهم از طریق بحث و گفتگو مورد مداقه قرار بدهیم می تواند برای رسانه ها و روزنامه نگاران بسیار سودمند باشد، این که منبع خبر چیست؟ اعتبار خبر چیست؟ راست آزمایی؟ فکت چک اینگ و سایر مسائل مرتبط با بررسی مورد به مورد، به نظرم بسیار کارگشا ست و برای مخاطب متوسط هم که کمتر عادت داده شده به برخورد انتقادی اصولی با رسانه آموزنده است.

 جواب این سوال تمام شد ولی قول میدهم دیگر کوتاه تر جواب بدهم که حوصله تان سر نرود! 🙂

خب در مورد «شاهدان عینی تلفنی» چی؟ وقتی می بینیم به عنوان مثال رادیو فردا بیشتر تماس گیرندگان از عوامل رژیم هستند، چقدر می شود بر روی این قبیل منابع مانور داد؟

 در مورد رسانه ها و روزنامه نگاران خارج از کشور دو جریان در داخل کشور در حال فعالیت هستند.

 یکی جریان رسمی یعنی مراجع رسمی هستند مثل وزارت اطلاعات که وظیفه رصد کردن و جمع آوری اسناد و بولتن سازی و مستند سازی را برعهده دارند  و دیگری جریان غیررسمی یعنی همان بدنه بسیج و حزب الله که آنها هم کار خودشان را می کنند و گاهی در برخی موارد کارشان با هم به اشتراک می رسد.

 در هر دو مورد این دو نهاد سعی می کنند روزنامه نگاران و رسانه ها را مانیتور کنند، تهدید کنند، در کارشان خرابکاری کنند، سردرگم کنند یا فریب بدهند.  موارد بسیاری وجود داشته که بدل به کمدی هم شده، یعنی یک گروهی در سال 84 که سریال برره پخش می شد کارشان شده بود این که زنگ می زدند به شبکه های فارسی زبان لس آنجلسی و با استفاده از داستان و کاراکترهای این سریال، مجریان آن برنامه ها را در واقع سرکار می گذاشتند، بعد مجموعه این سرکاریها را بصورت سی دی بین پایگاه های بسیج پخش می کردند، کارشان که گرفت روی یوتیوب هم گذاشتند.

 خب پس این پیش آگهی وجود دارد، گاهی منابع و شاهدانی به این رسانه ها معرفی می شوند که خودشان مشکوک هستند و اخبار جعلی ارسال می کنند تا سبب بدبینی مخاطب از سویی و گمراهی و گیجی روزنامه نگاران و رسانه ها در خارج از کشور بشوند.

 و گاهی هم این شاهد عینی در واقع کسی است که پشت کامپیوترش نشسته و خودش اخبارش را از کسانی که آنها هم پشت کامپیوتر نشسته اند می گیرد و کمی هم شاخ و برگ به آن می دهد زیرا میخواهد این وانموده را به عنوان واقعیت به خورد رسانه و مخاطب بدهد چون اینجا منافع سیاسی دارد و در واقع دروغگویی یا اغراق را اگر در جهت برانگیختن هیجانات مردم برای جلب توجه به مسائل مربوط به جنبش باشد، مجاز می داند.

 نمونه ش هم هست، وبلاگ نویسی هست که نزدیک به یک سال قبل از انتخابات بصورت قانونی از کشور خارج شده و تا نه ماه بعد از انتخابات ادعا می کرده که از داخل کشور برای رسانه های فارسی زبان و غیر فارسی زبان به عنوان شاهد عینی گزارش می هد و با آنها تحت همبن عنوان مصاحبه می کرد.

همیشه این احتمال را در نظر بگیرید که ممکن است خبر را برای این به ، شما بدهند که بخواهند شما را خراب کنند . این که دائم بگوید منابع داخلی من . منابع داخلی من. سبب افزایش اعتبار آن نمی شود!

 بنابراین در مورد شاهد عینی هم ما باید همیشه حواس مان را جمع کنیم، ما یعنی مخاطب، آیا واقعا گفته های او با واقعیت عینی مطابقت دارد آیا وی دچار احساسات نشده و مثلا 5000 نفر را 200000 نفر نکرده؟ و خیلی موارد دیگر.

 به عنوان روزنامه نگار باز هم باید به تمام قواعدی که در مصاحبه با شاهد عینی هست باید واقف بوده و رعایتش کنیم، اولا حتی در همین شرایط بحرانی هم ما الهبختکی سراغ شاهد عینی نمی رویم مگر اینکه در واقع چند تا شاهد عینی داشته باشیم و بشود نقاط مشترکی را از واقعیت رخ داده در شهادت آنها پیدا کرد.

 شاهد عینی ما یا روزنامه نگاری مورد اعتماد است، یا فردی که در صحنه است و ما می شناسیمش و یا بهرحال فردی مطلع است و اگر واقعه ای رخ داده با ذکر جزئیاتی که قابل چک کردن هستند خبر را منتقل می کند ولی بهرحال ما در شرایط عادی نیستیم  و در واقع یک شرایط بحرانی داریم که همه چیز مغشوش است و مسائل بسیاری نظیر امنیت شاهد و احتمال استفاده برای منافع شخصی یا سیاسی یا هیچان زده شدن ش و غیره را باید در نظر گرفت که این وظیفه نخست روزنامه نگار و سردبیر است که این موارد را چک کند.

یکی از نمونه های عینی این منابع نادرست که به تولید خبر اشتباه می انجامد سناریوی «ترانه موسوی» است که خود شما در بطن آن قرار داشتید، چگونه ابتدا با تاکید بر منابعی که در نگاه اول معتبر و دست اول هستند خبر نادرستی با این درجه از اهمیت منتشر شد؟ آیا وقتی کذب بودن آن مشخص شد، دیگر امکان اصلاح باور عمومی وجود ندارد؟ با این اسطوره های غلط چه باید کرد؟

در باره ترانه موسوی میخواهم یک جلسه را اصلا اختصاص بدهیم به این موضوع و اگر کسانی هم در ماجرا دخیل بوده اند وارد بحث بشوند که چه بهتر، چون در واقع بسیاری از کسانی که حرفی برای گفتن دارند به خاطر همین باور عمومی می ترسند حرف بزنند و این خیلی موضوع جالبی است که کسانی که تا دیروز که من جز مدافعین این خبر بودم آشکارا با من مخالفت می کردند امروز که گفته ام من از خودم رفع مسئولیت می کنم چون منافع حزبی شان ایجاب می کند سکوت می کنند، یعنی آن ملاحظات روزنامه نگاری که هیچ حتی اصول اخلاقی را هم به خاطر منافع حزبی زیر پا می  گذارند که در این مورد به زودی مفصل تر بحث خواهیم کرد.

اما در مورد این خبر و اینکه چرا این موضوع مطرح شد چند تا فاکتور خیلی اهمیت دارد که باید به آن ها توجه کنیم : اول اینکه واقعیت تجاوز در بازداشتگاه ها، زندان ها و خلاصه هر جایی که بسیج و سپاه و ماموران امنیتی امکان ش را داشته باشند، یک واقعیت عینی است.

دوم اینکه فکت ها و دیتل های این ماجرا برای کسی که خارج از کشور است و امکان چک کردن آنها در همان ابتدا را ندارد قابل پذیرش به نظر می رسد.

سوم اینکه منابعی که این خبر را داده اند، «منابع مورد اعتماد» من بوده اند یعنی تا آن روز فیلم و عکس و خبر و غیره را به من می رساندند، خب پس این هم براساس آن پیش فرض اول و براساس امکانات مورد دوم می تواند مورد توجه قرار بگیرد.

چهارم اینکه برخی از منابع نزدیک به کروبی صحت این خبر را تائید می کنند که آنها هم براساس اطمینان به همین منابع در واقع فریب خوردند و بعد هم سیمای جمهوری اسلامی آن گزارش خیلی به اصطلاح تابلو را پخش کرد.

مجموع این اطلاعات و اخبار می تواند هر کسی را به اشتباه برساند به ویژه اینکه به دلیل ملاحظات امنیتی نمی تواند منابع ش را معرفی کند. با این حال وقتی یک سال گذشت و خبری از سند و مدرک تازه ای نشد و پیگیریهای من هم برای اینکه ردی از این شخص در آدرسهای ارائه شده توسط این دو منبع بیایم، نتیجه نداد، اعلام کردم که من از خودم رفع مسئولیت میکنم و خواستار آن شدم که دو منبعی که تا به حال پنهان شده بودند خودشان را نشان بدهند و اگر سندی دارند ارائه بدهند.

خب بقیه ماجرا را می دانیم. اما چرا مردم داستان ترانه موسوی را باور کردند؟ به دلایل مختلف؛ اول اینکه عامه مردم دوست دارند چیزی را که دوست دارند باور کنند، مثلا دوست دارند باور کنند بخشی از ارتش میخواهد علیه سپاه کودتا کند، دوست دارند باور کنند که فلان وبلاگ نویس آمریکایی نوشته خامنه ای مرده پس راست است. دوست دارند چیزهایی که مخملباف از کلکسیون پیپ و عبا و غیره خامنه ای داده باور کنند، دوست دارند سند های جعلی را باور کنند.

بنابراین دوست دارند یک شهید این جوری هم داشته باشند. این را هیچ جوری نمی شود از ذهن عامه مردم بخصوص بخشی از آنها که خود را سبز غلیظ می دانند پاک کرد.

تا میگویی ترانه موسوی وجود خارجی ندارد، فوری غیرتی می شوند بعضی وقت ها هم کار به تهدید و ارعاب می کشد. اما واقعیت این است که ما نباید اگر مردم گفتند خمینی را در ماه دیده ایم بدویم به سمت ماه.

واقعیت این است که ما با سند، منطق، واقع گرایی، شهود و عینیت به جای تخیل سروکار داریم هر چند که مثلا داستان ترانه موسوی می تواند آبروی جمهوری اسلامی را ببرد و کار حتی به کنگره آمریکا بکشد ولی مگر همین یک مورد بوده است؟

در طول دهه شصت تجاوز به زنان زندانی پیش از اعدام امری معمول بود، امروز هم هر از چند گاهی خبر از تجاوز از سوی نهادهای امنیتی می رسد، بنابراین اصولا به دلایل مختلف روانشناختی، جامعه شناسی و مذهبی تجاوز بخشی از موجودیت نیروهای حافظ نظام است.

اما واقعیت این است که وقتی مخاطب بخواهد چیزی را قبول کند و در اینجا عواطف و هیچان به جای ریالتی چک و راست آزمایی می اید به سختی می توان آن را از ذهن ش زدود، شما ببیند بعد از دو سال که این همه عکس و فیلم و مستند در باره ندا اقا سلطان هست و این همه که در باره آن عکس اشتباهی نوشته و گفته شده، باز در یک تظاهرات می بینم یک نفر عکس ندا سلطانی را به جای ندا آقا سلطان دستش گرفته در حالی که اصلا این دو نفر شبیه یکدیگر نیستند.

این که چیزی نیست شما ببیند نامه جعلی چاپلین به دخترش را هنوز بعد از چهل سال ملت می خوانند و توی همین فیس بوک شئر می کنند، هر چقدر هم که توضیح داده می شود که اصل ماجرا چه بوده، عامه دلش می خواهد این را باور کند. بنابراین بخشی از ماجرا جز مسائل مربوط به اینکه این برداشت وجود دارد که هدف وسیله را توجیه می کند و عواطف و هیجاناتی که در این میان وجود دارد به فقدان سواد رسانه ای در میان مخاطبان ایرانی باز می گردد یعنی اکثریت انها هنوز عادت نکرده اند با نگاهی انتقادی به ماجرا نگاه کنند. این چیزی است که روزنامه نگاران باید دائم در صدد تقویت ش باشند، آن هم در شرایط خفقان و سانسور و جریان یک سویه اطلاعاتی و وفور شبه خبر و شایعات.

در مورد انجمن روزنامه نگاران ایرانی، می بینیم که عده ای با گرایش های مختلف در این انجمن جمع شده اند اما به نظر می رسد که بازخورد راضی کننده ای نداشته باشد، شما مشکل رو در کجا می بینید؟ چه راهی هست که این انجمن بصورت عملی بتواند متولی حرفه ی ژورنالیست های تبعیدی باشد؟

خب من باید بگم که اصولا در عالم واقع انجمنی در کار نیست، یعنی ما دچار اختلافات شدیدی شدیم که باز در باره اینکه چرا این طوری شد باز باید یک جلسه دیگه بزاریم ولی اینجا باید به چند موضوع اشاره کنم.

اول اینکه وقتی ایده این انجمن را مطرح کردم و بعد با چند نفر مشورت کردم تصورم این بود که این انجمن در گام نخست می تواند به یاری حدود صد روزنامه نگاری که از ایران خارج شده اند برسد و در گام بعدی مرجعی باشد برای اینکه روزنامه نگاری ایرانی را اعتلاء بدهد.

ولی خب طبعا سروکار اولیه ما با فدراسیون بین المللی روزنامه نگاران ای اف ج بود و طبعا اونها می خواستند کسانی را که مورد تائید ریاست انجمن صنفی روزنامه نگاران باشد در میان هیئت موسس جا بدهند.

حالا من وارد جزئیات نمی شوم ولی افرادی به ما تحمیل شدند که در واقع به قول معروف همان مظنون های همیشگی بودند یعنی همه جا حاضر و در همه جا صاحب کار!

نگاه من و برخی از اعضای هئیت موسس به این انجمن این بود که از این فرصت استفاده کنیم بنای کجی که روزنامه نگاری در ایران با آن نهاده شده را از اول بسازیم، یعنی از اول به روزنامه نگاری که در دهه هفتاد وارد کار رسانه شدند آموزشی ندادند که مستقل و روزنامه نگار باشد و نه کارمند.

رسانه های ما هم از همان ابتدایی که مطبوعات در دهه هفتاد رشد کردندحزبی بودند هنوز هم هستند یا این جناح یا آن جناح، قبلا هم گفته ام مدیران مسئول و اغلب سردبیران روزنامه ها از وزارت اطلاعات، سپاه، وزارت کشور، نیروی انتظامی و نهادهای حکومتی آمده اند.

خب با این وضع تصور من و برخی دیگر این بود که بیاییم بگویم روزنامه نگار باید یک تعریفی داشته باشد، نه اینکه هر کسی مثلا به مدد برادرش، خواهرش، دوست دخترش وارد بی بی سی یا رادیو فردا شد بشود روزنامه نگار و بشود این وضعی که الان داریم، نه اینکه هر کسی از راه رسید برای خودش سایت بزند و بگوید من سردبیرم. یک تعریف و قاعده ای باید در کار باشد که خوب سعی کردیم توی اساسنامه و منشور و سایر اسناد ابتدایی انجمن بیاوریم.

اما در نهایت اختلاف از جایی بروز کرد که قابل انتظار بود، یعنی برخی اصولا می خواستند از این نهاد به عنوان سکوی پرش استفاده کنند و باز همان بازی حزبی و انحصار را ادامه بدهیم.

بعد من سوالی را مطرح کردم که اگر قرار است که ما نتوانیم کاری برای این روزنامه نگاران پناهنده و پناهجو بکنیم و نتوانیم در زمینه آموزش و بنای یک قاعده اصولی کاری بکنیم اساسا فلسفه وجودی چنین نهادی چیست؟

یعنی اینکه ما بیاییم یک عده بچه محل خودمان را بیاوریم توی انجمن که به ما رای بدهند و بعد هم بدون حساب و کتاب کارت عضویت و عنوان روزنامه نگاری به آنها بدهیم و اینها بشوند سیاهی لشگر و پامنبری ما، نهایت کاری است که ما قرار است بکنیم؟

خب طبعا از همین جا اختلافات که از روز اول هم وجود داشت به اضافه تخلفات عدیده ای که رخ داد سبب شد که نزدیک به شش ماه عملا فعالیت هئیت موسس متوقف شود و طبعا وقتی تعریف مشخص و واحدی از اهداف وجود نداشته باشد ادامه مسیر ممکن نیست.

 واقعیت این است که حرفه روزنامه نگاری اصول و قواعد خاص خودش را دارد، روزنامه نگار نباید اهل حزب ، جو زده، اهل سیاست بازی و زد و بند و اهل بیزینس ، باشد.

بحث برسر این است که ما نباید درگیر حزب و باند و منافع خودمان بشویم والا مثلا راه انداختن یک انجمن دیگر که کاری ندارد فردا یک انجمن راه می اندازیم روزنامه نگاران مستقل، روزنامه نگاران چپ، روزنامه نگاران سابقا چپ!

یعنی اساسا فلسفه وجودی، نیاز، اهداف و راهکارهای هر نهادی باید مشخص باشد و اگر قرار است این نهاد یک نهاد حرفه ای روزنامه نگاری باشد باید از اصول و قواعد حرفه ای پیروی کند نه از منافع حزبی و اقتصادی و یا حتی شخصی.

بنابراین من خیلی خوش بین نیستم در ماههای آینده تغییری رخ بدهد یا حتی انجمنی با وجود من یا بدون وجود من تشکیل بشود یا اگر بشود بتواند تاثیری در جریان کنونی روزنامه نگاری که در وضعیت اسف باری است بگذارد.

روزنامه نگارانی که تازه از کشور خارج شده اند در صورتی که بتوانند کار حرفه ای خود را ادامه بدهند طبعا می توانند به عضویت انجمن های ملی کشورهای محل اقامت خود در بیایند و آنها که قعلا نمی توانند که طبعا باید به فکر ادامه کار باشند. بهرحال به اعتقاد من این یک فرصت تاریخی بود که باز به دلیل همان اعمال نظرها و فشارهای بیرونی از سوی همان نهادهایی که بنای کج روزنامه نگاری در ایران را استوار نگه داشتند؛ از دست رفت و امکان یک تشکل دمکراتیک از روزنامه نگاران فارغ از رنگ و جناح سیاسی که بتواند آموزش، تحقیق و اصول حرفه ای را سامان دهد از میان رفت، امیدوارم که این کار البته به شکلی دیگر با توجه به این پتانسیل عظیم روزنامه نگاران ایرانی در خارج از کشور صورت بگیرد. به اعتقاد من با یا بدون انجمن؛ روزنامه نگاران ایرانی نیازمند همکاری و گفتگو با یکدیگر هستند چرا که در چارچوب اصول کاری منافع مشترکی دارند. حالا این بستگی به خود آنها دارد که زمینه ها و قالب این گفتمان را پیدا کنند.

ممنون که وقتتون رو در اختیار گروه گذاشتید

منم ممنونم

 

هلن همتی: نقدی بر جایزه ساندیس زرشک

«جایزه ساندیس زرشک» به همت گروهی از روزنامه نگاران، منتقدان، وبلاگ نویسان و اهالی فیس بوک ، سه ماه پیش متولد شد..

این جایزه ، هر هفته بدترین تولیدات رسانه ای را کاندیدا و به بدترین آنها جایزه مجازی «ساندیس زرشک» را اهدا و در ویدئو هفتگی در فیس بوک اعلام میکند..

اهداء جوایزی از این گونه ، گرچه بی سابقه نیست ، اما اختصاص چند فاکتور ، تازگی و طراوت خاصی به  «جایزه ساندیس زرشک» داده که آن را از موارد مشابه متمایز می کند..

اولین خصیصه ، ذات پارادوکسیکال گروه «جایزه ساندیس زرشک» است که جدی ترین مباحث هنر و رسانه را با طنزآمیزترین زبانی که در وسع دارد، به جدی ترین شکل ممکنه بررسی می کند/این نکته را در اجرای ویدئوهای  «جایزه ساندیس زرشک» به خوبی میتوان دریافت/.

دومین ویژگی ، همکاری کادرحرفه ای و غیر حرفه ای ، روزنامه نگاران پر سابقه و بی سابقه، استاد و دانشجو در کنار هم وبا حق رای برابراست..

رعایت آداب دموکراسی ( نه به شیوه مرسوم وطنی!) از ابتدای شکل گیری «جایزه ساندیس زرشک» ، رونمایی شده است. تضمین «ضامن آهو» برای دموکراتیک بودن انتخابات ، قسم مشترکی است که بین اعضاء گرداننده به شکلی آیینی ، سلامت انتخابات را تضمین میکند.

گروه، بعد از اعلام موجودیت و شرح اهداف ، ابتدا عنوان جایزه را به رای گیری گذاشت . بعد از بحث های فراوانی که در چت روم گروه، صورت گرفت ، عنوان ساندیس زرشک با اکثریت آرا  و با هدف به ثبت رساندن جریان ناسالم خرید رای با ابزار تطمیع ، در تاریخ

سیاسی ایران، برگزیده شد. این نیز ویژگی دیگریست..

بعد از آن گروه با تقسیم وظایف و سپس تشکیل اتاق فکر، هر هفته ، کاندیداها را در .چت روم خود در فیس بوک اعلام و پس از رای گیری در یک ویدئو به اعلام عموم میرساند.

تا اینحای کار همه چیز به نظر در ست پیش میرود. اما  نکته  قابل تامل اینجاست که در مداوت حرکت، گروه  قطعا با نقایص و گاه تعارضاتی روبرو خواهد شد .  از آنجا که  هیئت داوران ، جمعیت آماری نامشخصی دارد ، بدیهی ست که کیفیت و شاخصه های گزینش در هر هفته، متغیر باشد. علاوه بر این تنوع دیدگاهها و سلایق در شیوه داوری باز ، مشکلی است که موسسان گروه میبایست تدبیری برایش بیندیشند.

موسسان «جایزه ساندیس زرشک» در تعریف وظایف خود میگویند که هدفشان:»بررسی طنز آمیز در باره مسائل رسانه های ایرانی، ارتباطات سیاسی، پروپاگاندا، سیاستها و دروازه بانی رسانه ای  و بیشتر از همه نقد و ارزیابی برنامه های تلویزیونی و فیلم های سینمایی و در آخر نوعی سرگرمی فیس بوکی برای اهل نقد که ممکن است به مباحث جدی تر نیز در دنیای رسانه های ایرانی دامن بزند یا نزند» میباشد.

به نظر کمی زیاد می آید؟ با کمی ارفاق و مثبت نگری می توانیم امید وار باشیم که در ساحت طنز، هیچ غیر ممکنی غیر ممکن نیست.

از نظر دور نمی داریم که حرکت منسجم گروه کوچک موسسان، در جغرافیایی گسترده، نشانه جریان سیال و رو به رشدی است که تا الان موفق شده فضای جدی و تا اندازه ای عبوس نقد و نظر را تلطیف کرده و با چاشنی طنز ، نظر مخاطبین را به نقد مباحث رسانه ای بیش از پیش جلب کند..

بدون تعارف، جدیت اعضاء این گروه که در جغرافیای متفاوتی کار و زندگی میکنند والبته انسجام ارتباطی آنها که می دانیم اصلا کار آسانی نیست، به انگیزه ای قوی نیازمند است که طبیعتا تحسین برانگیر است..

استقبال نسبی روزنامه نگاران از «جایزه ساندیس زرشک» /اعم از مشارکت و پوشش خبری/ طرح لبخندیست که خود گواه  نیاز فضای نقد رسانه ایست به جراحی طنازانه  خویشتن.

تکمله: 

این هفته دوازدهمین دوره انتخابات «جایزه ساندیس زرشک» برگزار می شود. خواستم چند خطی بنویسم، نه به خاطر شگون عدد دوارده در تاریخ سیاسی ایران /که خود شوخی بزرگیست/ بلکه به خاطر اینکه نحسی عدد سیزده گریبان من و شما را نگیرد و البته چهارده خرداد که وعده داده شده اتفاقاتی خواهد افتاد که یحتمل حساب من و شما و ساندیس زرشک با آقا امام زمان خواهد بود!

هلن همتی

 

مسعود بهنود، برنده جایزه هفته یازدهم ساندیس زرشک

مسعود بهنود و سایت روز برنده جایزه ساندیس زرشک هفته یازدهمانتخابات هفته یازدهم جایزه ساندیس زرشک در فیس بوک و روی وبلاگ به پایان رسید و در پی آن مسعود بهنود و سایت روز برای مقاله ای در دفاع از محمد خاتمی که خواستار سازش مردم با خامنه ای شده بود، به عنوان بدترین تولید رسانه ای هفته انتخاب شدند.

در انتخابات هفته یازدهم، مسعود بهنود با کسب 65 درصد آرا، مقتدرانه در جایگاه نخست قرار گرفت و پس از آن هم سایت فارسی بی بی سی برای انتشار ناقص سخنان اوباما که در آن مسائل مربوط به ایران بازتابی نداشت، با 21 درصد آرا دوم شد.

بسیج سپاه پاسداران برای راه اندازی بسیج رسانه، افشین برای کلیپ جدیدش که محتوایی فیلمفارسی گونه داشت و سایت صدای آمریکا برای عدم رعایت اصول خبرنویسی در روزنامه نگاری هم دیگر کاندیداهای این هفته بودند که پس از برگزاری انتخابات با اختلاف ناچیزی در رده های سوم تا پنجم قرار گرفتند.

در انتخابات هفته یازدهم مسعود بهنود و سایت روز با کسب اکثریت چشمگیر آرا موفق شد تا بیشترین آرا را به خود اختصاص دهد، یادآوری می کنیم که سایت روز که توسط چند روزنامه نگار اصلاح طلب در پاریس، بروکسل، لندن و آمریکا اداره می شود و مسعود بهنود بارها توسط اعضای گروه که بالغ بر هفتصد و پنجاه نفر شده اند کاندیدای جایزه بدترین محصول رسانه ای شده اند.

در زیر نمودار توزیع آرای انتخابات هفته یازدهم را مشاهده می کنید:

نمودار توزیع آرای انتخابات هفته یازدهم

نمودار توزیع آرای انتخابات هفته یازدهم

صفحه انتخابات   

انتخابات جایزه ساندیس زرشک برای مشخص کردن بدترین تولیدات رسانه ای آخر هر ماه در فیس بوک و همین وبلاگ برگزار می شود.

انتخابات چطور برگزار می شود؟ (این متن به زودی ویرایش می شود)

برای شرکت در مباحث و پیشنهاد برای کاندیدا کردن یا رای دادن به گروه ساندیس زرشک در فیس بوک بروید:

جایزه ساندیس زرشک

تویتر جایزه ساندیس زرشک

صفحه فیس بوک جایزه ساندیس زرشک

ویدئوی مربوط به این جایزه در دست تهیه است

 

برچسب‌ها: