RSS

بایگانی دسته‌ها: نقد

پرسش و پاسخ با پتکین آذرمهر: «بهنود دروغگویی راحت طلب است»

گروه جایزه ساندیس زرشک برای دامن زدن به بحث و گفتگو درباره مسائل روز رسانه ای از روزنامه نگاران، دست اندرکاران رسانه و صاحبنظران ذیربط دعوت می کند که در جلسات آنلاین گروه جایزه ساندیس زرشک در فیس بوک شرکت کرده و بصورت زنده به سوالات مخاطبان حول مسائل مطروحه پاسخ دهند. چرا که اعتقاد بر این است که تداوم چنین جلساتی می تواند به بهبود فضای نقد و گفتمان اجتماعی کمک کند.

در همین راستا سومین مهمان جلسه پرسش و پاسخ زنده آنلاین گروه، پتکین آذرمهر، وبلاگ نویس مقیم لندن بود. وی درباره سخنان اخیر مسعود بهنود و یادداشتش که وی را «شعبان بی مخ» نام نهاده است؛ نیز به  پرسشهای اعضای گروه پاسخ گفتد.

وی در این گفتگو ضمن تشریح چگونگی آشنایی خودش با بهنود گفت: «بهنود حتی اصلاح طلب هم نیست او راحت طلب است و مثل آب خوردن دروغ می گوید…من اصلاً این ها را روزنامه نگار حساب نمی کنم. انشاء نوشتن و مصاحبه کردن که روزنامه نگاری نیست».

در اینجا متن کامل  پرسش و پاسخ اعضای گروه با پتکین آذرمهر را می خوانید:

سوال: خوب، برای آغاز این سوال را می پرسم که بسیار ذهن و حتا قلم دیگر منتقدین را مشغول کرده است : جناب بهنود از شما با لفظ «شعبان بی مخ» یاد کرده است.-البته من را ببخشید که تکرار کردم-اما چرا؟ چه چیز سبب به کار بردن این لفظ شده است؟ و جواب شما به این سبک برائت جستن آقای بهنود از نقدهای شما بر ایشان چیست؟ 

پتکین آذرمهر: داستان  به ۶ سال پیش برمی گردد: وقتی که احمدی نژاد برای بار اول کاندیدای ریاست جمهوری شده بود، من به اتفاق چند تن از دوستانم  به مرکز اسلامی انگلیس که در واقع دفتر نمایندگی ولایت فقیه در لندن هست رفته بودیم. در آنجا صندوق رای گذاشته بودند. ما هم قصد تظاهرات نداشتیم .رفته بودیم با مردمی که برای رای دادن رفته بودند صحبت کنیم. واقعا می خواستیم ببینیم چرا مردم می روند که رای بدهند.به هر حال آدم باید نسبت به مردم شناخت پیدا کند، کسانی که می رفتند که رای بدهند چند دسته بودند: یک دسته جیره خوار ها و کارمندهای رژیم بودند که یا با ما حرف نمی زدند یا گاهی هم سعی می کردند دست به یقه هم بشوند.

یک دسته دیگر بیزنس من های ایرانی بودند که با ماشین های لوکس و لباس های دیزاینر می رفتند روسریشان را سرشان می کردند و تا از ساختمان میامدند بیرون روسری هایشان را برمی داشتند؛این ها هم زیاد مایل به صحبت کردن نبودند.  یک دسته هم توهم های عجیب و غریب داشتند،  مثلا یک خانومی بود که آمده بود و می گفت :»من شوهرم با اینها مخالف است پسرم هم با اینها مخالف است ولی آمده ام به امام زمان رای بدهم.» ما هم می گفتیم: «آخر، مادر ،امام زمان که کاندیدا نیست» و او هم می گفت:» من نمی دانم .من همیشه به امام زمان رای می دهم.» یک دسته هم بودند که واهمه های موجه یا ناموجه داشتند. مثلا یک دختر جوانی بود که برای معالجه پزشکی آمده بود و به ما می گفت اگر مهر انتخابات را نگیرد ممکن است ارز پزشکیش قطع بشود.

خلاصه تجربه ی خوبی بود و توانستیم با افکار و روحیه ی مردم بیشتر آشنا بشویم. در همان حال فهمیدیم که یک صندوق رای دیگر هم در یکی از مدارس وابسته به رژیم در آن نزدیکی هست. ما هم سوار ماشین شدیم که به آنجا برویم که یکهو دیدیم بهنود با یک زن لچک به سر دارد به طرف مرکز اسلامی می آید. ماشین را نگه داشتیم و به طرفش رفتیم و سلام کردیم

او هم اول خیلی خوشحال شد که شناخته شده و سلام کرد. از او پرسیدیم:» شما آمده اید رای » دهید؟» او هم گفت: «بله» پرسیدیم:» به کی؟» گفت: «به معین» آن موقع جریان طرح‌رفراندوم بود که بهنود هم یکی از امضا کننده ها بود، -من هم بودم – و این جریان شرکت در انتخابات را تحریم کرده بود.

اینجا یک بحث دوستانه شروع شد. من پرسیدم که آیا در چهارچوب این سیستم رای دادن فایده ای دارد.او هم گفت:» آره» و مثال آورد که ۸ سال دولت خاتمی طرز فکر مردم را عوض کرده است.  من پرسیدم :»خاتمی طرز فکر مردم را عوض کرد یا پیشرفت تکنولوژی، ماهواره، اینترنت، هیجده تیر؟» تا گفتم هیجده تیر، گفت:» بابا هیجده تیر که تو ایران نبودی من ایران بودم رفتم بین دانشجو ها .سخنرانی کردم.

دوستان من در پاسخ ادعای بهنود در باره 18 تیر گفتند:” آقای بهنود کی شما سخنرانی کردید؟ شما با فائزه هاشمی آمدید و خواستید با بچه ها حرف بزنید که همه شما را هو کردند و شما هم در رفتید”.

بین دانشجوها سخنرانی کرد؟! 

درست می گفت من هیجده تیر ایران نبودم ولی آن دو نفری که با من بودند در جریان هیجده تیر بودند و هر دو دستگیر شده بودند و آنها برگشتند و گفتند:» آقای بهنود کی شما سخنرانی کردید؟ شما با فائزه هاشمی آمدید و خواستید با بچه ها حرف بزنید که همه شما را هو کردند و شما هم در رفتید». اینجا بهنود خیلی یکه خورد و معلوم بود عصبانی شده بود. انتظار نداشت که آن دو نفر از شاهدان عینی آنجا باشند. به هر حال ما هم ماشین را روی خط زرد نگه داشته بودیم و مامور جریمه داشت نزدیک می شد و ما هم مؤدبانه از او خداحافظی کردیم و گفتیم که تا جریمه نشده ایم باید برویم.

از کجا قضیه اینقدر بالا گرفت که بهنودِ نویسنده واژه ای بهتر از «شعبون بی مخ»  برای ابراز این خشم پیدا نکرد؟

یکی از دوستانی که آنروز  با ما بود رفت با صدای آمریکا مصاحبه کرد و در طی مصاحبه اش گفت که بهنود هم آمده بود تا رای بدهد، ما هم شب به خانه آمدیم و دیدیم میبدی با بهنود در صدای آمریکا دارد مناظره  میکند. میبدی برگشت و گفت: » ولی ما شنیده ایم که شما درلندن رفتید و رای داده اید.»  باز بهنود یکه خورد. حتما به خیال خودش فکر کرده بود که من رفتم وگفتم. شروع کرد به قصه گفتن که: «اگر منظورتان آن پسره است که عین شعبان بی مخ می ماند و بازو ها و سینه اش را انداخته بود بیرون و هی به من خائن می گفت و فلان و فلان…» که كاملا کذب محض بود.من زنگ زدم صدای آمریکا گفتم: «من همان شخصی هستم که بهنود می گوید و فکر می کنم که حق داشته باشم جواب بدهم.»  طرف هم پای تلفن یکی بود به اسم آقای اردلان. گفت: «بله بله حتماً تلفن و شماره تان را بدهید . به شما زنگ میزنیم.» که البته هرگز هم زنگ نزدند.

یعنی می فرمایید از آن زمان این کینه آغاز شد و ایشان برداشت ظاهری که از شما داشت را اینگونه ابراز کرد؟

روز بعدش بهنود در وبلاگش باز به من شعبان بی مخ گفت و نوشت: «در ضمن چون این طرف فرد شناخته شده ای درلندن است و پلیس هم می شناسدش، تا پلیس را دید فرار کرد «. در حالی که نه من فرار کردم نه پلیسی در کار بود، نه پلیس دنبال من است، مامور جریمه بود و ما هم برای اینکه ماشین جریمه نشود از او خداحافظی کردیم تا  دنبال بقیه کارمان برویم.

روز بعدش هم بهنود دوباره در بلاگش در مورد این موضوع نوشت و ایندفعه از شعبان بی مخ معذرت خواست که به من شعبان بی مخ گفته، در واقع من از نزدیک و به وضوح‌ دیدم که این مرد چقدر راحت دروغ‌ میگوید. دوستانی دارم که با او در زندان بودند ، مثل مهران میرعبدالباقی از بچه های حزب ملت و برایم تعریف میکنند که هر کسی می رفت سلول بهنود صبح بعدش همه اش خمیازه می کشید چون «شازده » همه اش برایشان قصه تعریف می کرد. من چند بار هم سعی کردم در وبلاگ بهنود کامنت بگذارم ولی هیچکدام را چاپ نکرد. یک مقاله نوشتم با این تیتر: «وقتی روشنفکر ما دروغ‌می گوید» و جریان را در آن شرح‌ دادم در همان سایت رفراندم ولی بعداً بهنود با محمد منظرپور که سایت را اداره می کرد یک معامله ای کرد و منظرپور مقاله را پایین آورد. این بود جریان این شعبان بی مخ گفتن بهنود. البته بعداً لقبمان در لندن شد » شعبان بامخ».

منظور محمد منظرپور بی بی سی است؟

بله دقیقا همان منظرپور.

محمد منظرپور که آن وقت در استخدام بی بی سی بود.

آن موقع هم در بی بی سی کار می کرد ولی لندن بود.

ایشان در آن زمان در بی بی سی بودند وسایت رفراندم خواهان را هم اداره می کردند؟!

بله، فکر کنم بهنود هم روی همین موضوع مجبورش کرد که مقاله ی من را  پایین بکشد، خوب من خودم از نزدیک شاهد این بودم.

 در همین قبل از انتخابات ریاست جمهوری پیش هم بهنود در یک میتینگی که من هم آنجا بودم به این پرسش که «اگر رژیم تقلب کند چه؟» جواب داد: «رژیم تقلب نمیکند و تا حالا هم تقلب نکرده».

آقای بهنود در بسیاری از رسانه های فارسی دارای تریبون است ، اگر این پیش فرض را بپذیریم که ایشان از نقد شدن واهمه دارند به یاد این می افتیم که برخی از منتقدان معتقدند که بهنود در توصیف وقایع تاریخی ضمن قائل شدن نقش محوری برای خود علناً و آشکارا به جعل و تحریف این وقایع می پردازد نظر شما چیست؟

وای به حال اینکه بهنود بیاید و یک خاطره ای تعریف کند که مال ۳۰ سال پیش باشد و شاهد زنده ای هم نباشد، در همین قبل از انتخابات ریاست جمهوری پیش هم بهنود در یک میتینگی که من هم آنجا بودم به این پرسش که «اگر رژیم تقلب کند چه؟» جواب داد: «رژیم تقلب نمیکند و تا حالا هم تقلب نکرده».

بیرون از میتینگ هم به چند نفر از کسانی که دور و برش بودند و از او سئوال می کردند می گفت: «ما، ( منظورش مخالفان بود)  فقط ۵ درصد هستیم».  ببینید بهنود یک قصه نویس خیلی خوبی است ولی نه خبرنگار است نه یک رهبر سیاسی. ولی چون همه رسانه های فارسی دست همین ها است مردم کس دیگری  نیست که بشناسند. شما اگر به یک میتینگ بهنود یا نگه دار یا مهاجرانی بروید همه اش جُک و قصه و خاطره تعریف میکنند؛ هیچکدام راهکار نشان نمی دهند.

اصلاً راهکار مبارزه در خارج از کشور را بلد نیستند که نشان بدهند. مردم هم می روند چون برایشان یک «اینترتینمنت» است، جُک می شنوند، خاطره می شنوند، از مولانا دو تا شعر گفته می شود، سرگرم می شوند می آیند خانه. خود امید حبیبی نیا و ایرج مصدقی هم خیلی خوب نشان دادند که بهنود چطوری وقایع را تحریف می کند. بهنود در این ۶ سال هیچ‌زحمتی به خودش نداده که ببیند من اصلاً که هستم و چه کار می کنم. می دانست که رسانه های فارسی دستش است و اگر به من بگوید «شعبان بی مخ» مردم می گویند: «خوب بهنود روشنفکر است. حتماً او راست میگوید».

قیافه من را هم که می بینند می گویند: «آره دیگه بهنود راست میگه». در همین خارج هم اینها چون انحصار رسانه دارند هر تهمت و انگی به بقیه می زنند و خودشان و باندشان را حمایت می کنند.

پرسش بعدی من این است: با توجه به اینکه مطرح کردید بهنود فقط یک داستان نویس است، آیا اعتقاد دارید که یک نویسنده می تواند فعال سیاسی و یا حتا یک استراتژیست سیاسی باشد؟، تصویری که بهنود سعی دارد از خودش ترسیم کند.

می تواند ولی نه از روی مبل و از لای کتاب های تاریخی داستانیش. میتواند اگر نشان بدهد که یک جریان اجتماعی را راه انداخته و هدایت کرده است. ما فکر می کنیم رهبر سیاسی باید انشا نویس خوبی باشد. همه رجال سیاسی شناخته شده ما در خارج، مقاله و انشا می نویسند و سخنرانی میکنند و بس. رهبر سیاسی باید کار ریشه ای با مردم کرده باشد. استراتژیست سیاسی که نباید خاطره تعریف کند؛ باید راهکار نشان بدهد.

باید خودش پای راهکارهایش بایستد. اعتماد مردم را جلب کند. از هزینه دادن واهمه نداشته باشد. من از بهنود جز خاطره تعریف کردن و منفی بودن و به راحتی خودش را توجیه کردن چیزی ندیده ام. راستش را بخواهید خودش هم نمی گوید که یک آدم سیاسی است. من دیدم خودش هم گفته که یک آدم اشرافی مآب است نه مبارز و باید راننده داشته باشد و چه و چه.

مردم ما هستند که انشاء نویس را رهبر سیاسی فرض می کنند. البته [بهنود] سعی می کند خودش را یک تحلیلگر سیاسی و استراتژیست سیاسی نشان دهد ولی معمولا در خارج یک تحلیلگر یا استراتژیست یک بار یا دو بار که اشتباه می کند دیگر کسی تحویلش نمی گیرد. ولی این استراتژیست های وطنی الآن سی سال است که پشت سر هم اشتباه های فاجعه آمیز می کنند ولی بازهم مطرح هستند. کجای دنیا کسی مثل فرخ نگه دار میتواند هنوز هم مطرح‌ باشد؟!

در بین ما کافی است یک نفر  چند تا اصطلاح‌ آبدار وسط حرفهایش بندازد. مثلا بگوید: بورژوازی کمپرادور، خرده بورژوا، و دو تا شعر از مولانا و حافظ بی آورد و یک خاطره ساختگی برای اعتبار بخشیدن به خودش تعریف کند؛ می شود خدا!

یعنی پس متاسفانه درد بزرگ ملت ما این است که خیلی از روشنفکرهایمان نفس شان از جاهای خیلی گرم و نرم بیرون می آید؟

در بین ما کافی است یک نفر  چند تا اصطلاح‌ آبدار وسط حرفهایش بندازد. مثلا بگوید: بورژوازی کمپرادور، خرده بورژوا، و دو تا شعر از مولانا و حافظ بی آورد و یک خاطره ساختگی برای اعتبار بخشیدن به خودش تعریف کند ،می شود «خــــــــــــــدا».

به نظر شما مسعود بهنود در حال حاضر به عنوان روزنامه نگاری که به ادعای خودش»در چهارچوب هر نظامی اصلاح طلب است» چه نقش تاریخی در تلویزیون بی بی سی فارسی به عهده دارد؟

این سوال خیلی جالب است. من سرم گیج می رود. یکی بگوید یک روزنامه نگار بی طرف است بعد بگوید طرفدار یک جناح است؟؟؟ شما بروید از یک مجری اخبار انگلیسی بپرسید طرفدار کدام حزب سیاسی است و او مثلا بگوید بی طرف است. ولی طرفدار حزب کارگر است. بچه مدرسه خنده اش می گیرد.  بهنود اصلاح‌طلب نیست بهنود راحت طلب است.

 اصولاً مجریان که بی طرف اند ولی برنامه سازها از روز اول اعلام موضع می کنند. البته استانداردهای تلویزیونهای خارجی را با ایرانی نمی شود مقایسه کرد.

ببینید متأسفانه فقط در حکومت نیست که محفل بازی می شود. همین ها هم محفل باز هستند. اینهایی که در صدای آمریکا و بی بی سی و اینها هر شب دیده می شوند، اینها همه یک محفل هستند ممکن است با هم دیگر اختلاف دیدگاه هم داشته باشند، ولی پا منقلی های همدیگر هستند. به نظر من بی بی سی فارسی و صدای آمریکا هم باید استاندارد هایی شبیه رسانه های خارجی داشته باشند، چرا که نه؟

 بهنود اصلاح طلب نیست، بهنود راحت طلب است!

آیا شما اگر جای مسعود بهنود بودید اینگونه رفتار نمی کردید؟ آیا این را نباید قبول کرد که اگر روزی در ایران دموکراسی برقرار باشد آیا کسی دیگر به  صدای امریکا و یا بی بی سی گوش می دهد؟ آیا این دلیل حفظ نان خانه برای این افراد نیست؟

اگر یکی به یک نفر یک اتهامی می زند و طرف داستان خودش را برای عموم تعریف می کند، آن شخص مقابل باید بتواند جواب بدهد. چرا که نه؟  بهنود البته محتاج نان خانه نیست که رفتارش اینجوری توجیه بشود. حتی اگر هم بود  رفتار غلط هیچوقت قابل توجیه نیست. اگر اینجوری بود که هر کسی برای رفتار غلطش یک دلیل حفظ نان یا شبیه آن می آورد. رفتار غلط رفتار غلط است و جامعه نباید اجازه بدهد رفتار غلط پاداش بگیرد.

مجری پارازیت کامبیز حسینی برخوردی دوگانه با بهنود و یکی دو مخالف اصلاح طلب داشته است. در برابر بهنود بسیار متملقانه و از موضع پایین برخورد می کرد. خودش و بسیاری از روزنامه نگاران اصلاح طلب نیز یادداشت بهنود را (در فیس بوک) به اشتراک گذاشتند. به نظر شما چرا بهنود در میان این روزنامه نگاران دارای وزنه است؟

مسلماً برای عقیده یک نفر باید احترام قاثل شد. ولی اینگونه رفتار ها به عقیده ربطی ندارد. اینها برای حفظ مطرح‌ماندن این کار ها را می کنند، چون کامبیز حسینی اگر فردا از صدای آمریکا بیاید بیرون باید روابط خوبی با امثال بهنود داشته باشد که کار گیر بیاورد. چرا منظرپور مقاله من را بعد از چند روز به خاطر فشار بهنود پایین آورد؟ چون نمی خواست کارش را در بی بی سی  از دست بدهد. این شاید ضعیف ترین مصاحبه ای بود که من از کامبیز حسینی دیدم: فاجعه بود؛ هیچ تکلیف خودش را خوب انجام نداده بود. کامبیز حسینی که هر کسی را زیر منگنه می گذارد کم مانده بود  روی پای بهنود بیفتد. حتی یکی از مواردی را که مثلا ایرج مصداقی در مورد بهنود نوشته است مطرح‌ نکرد.

هدف آقای بهنود و دوستانش را چه چیزی می بینید؟که یک روز شما و روزهای بعد دیگران را مورد تهمت قرار می دهند؟چون اینها مانند یک جریان سازمان یافته عمل می کنند و نمی توان گفت این موضوع به یک شخص محدود شده است.

پرسش و پاسخ با پتکین آذرمهر

گفتم اینها می خواهند خودشان مطرح‌ باشند. می خواهند اعتبار غیر محفلی ها را از بین ببرند و خودشان باشند.لازم هم نیست که از یک جناح‌فکری باشند، مهم این است که هم منقلی باشند. وقتی می گویم هم منقلی تشبیه نمی کنم. منظورم از منقل همان منقل است. مهم این است که کنترل دست این هم محفلی ها و هم منقلی ها باشد. ولی با هم بحث هم می کنند، مناظره هم می کنند، بالاخره یک نمایشی لازم است. یکی از عیب های جامعه ما این است که نسل قدیم نمی گذارد که نسل جدیدتر رویِش کند. فرهنگ ما پسر کشی است: پدر پسر را می کشد، رستم سهراب را می کشد، شاه عباس پسرش را کور می کند، الان هم تا این نسل قدیم هست اپوزیسیون خارج با همین مشکلات روبرو خواهد بود.

 نسل قدیم نمی گذارد که نسل جدیدتر رویِش کند. فرهنگ ما پسر کشی است: پدر پسر را می کشد، رستم سهراب را می کشد، شاه عباس پسرش را کور می کند، الان هم تا این نسل قدیم هست اپوزیسیون خارج با همین مشکلات روبرو خواهد بود.

خوب این اصرار به «خود» باقی ماندن آیا در سمت دهی جریانهای سیاسیمبارزاتی اپوزسیون خارج از کشور نقشی ندارد؟ شاید ساده انگارانه ست که فکر کنیم سود شخصی و تنها خودنمایی در میان است.  چه سمتی را این انحصار طلبی به زعم شما محفلی-منقلی برای اوپوزسیون نشانه می رود؟

اگر در ایران تحولی به وجود بیاید و این ها فکر کنند که از قافله عقب مانده اند سعی می کنند جلوی آن تحول گرفته بشود. جمهوری اسلامی بدترین دشمن خودش است و بهترین دوستش اپوزیسیون خارج از کشور. هی جمهوری اسلامی تیشه به ریشه خودش می زند و هی اپوزیسیون خارج از کشور راست و ریستش می کند.

پس شما هم اعتقاد دارید افرادی مثل بهنود آب در آسیاب رژیم می ریزند؟

جمهوری اسلامی الان واهمه دارد که دیگر کسی در انتخابات شرکت نمی کند و مسعود بهنود این توهم را ایجاد می کند که باز هم ۶۰ در صد شرکت خواهند کرد. دو سال پیش که ادعا داشت جمهوری اسلامی در انتخابات تقلب نمی کند. حالا نمی دانم چه خواهد گفت. می گویم بهنود اصلاح‌طلب هم نیست: بهنود راحت طلب است. به فکر خودش است. می خواهد کتابهایش در ایران چاپ بشود و پورسانت خودش را بگیرد. می خواهد مطرح‌بماند که هنوز شغل های خودش را در رسانه ها داشته باشد.

 

به نظر شما آیا بهنود از دستگاه جمهوری  اسلامی حقوق نمی گیرد که با نفوذش سر بزنگاه در بی بی سی و یا جا های دیگر مثل روز آنلاین جنبش مردم را منحرف کند؟

اگر من بخواهم این ادعا را بکنم باید مدرک داشته باشم و الان چنین مدرکی ندارم. می توانم بگویم شیوه بهنود این مشکلاتی را که گفتم به وجود می آورد. ولی من مدرکی ندارم که او از رژیم پول می گیرد؛ اگر داشتم که «تا حالا آسفالتش کرده بودم»!

منظورم این است که در عمل ایشان  خط حاکمان اسلامی را تبلیغ می کند.معلوم است؛ بهنود که نمی آید قرارداد کتبی ببندد و بعد آن را منتشر کند.

مدرک که فقط قرارداد کتبی نیست. به هر حال اینکه تهیه مدرک سخت باشد دلیل نمی شود که آدم این فرض را بکند وگرنه همه یک جور زیر این اتهام می روند.

 بهنود  به فکر خودش است. می خواهد کتابهایش در ایران چاپ بشود و پورسانت خودش را بگیرد. می خواهد مطرح‌بماند که هنوز شغل های خودش را در رسانه ها داشته باشد.

[بهنود] در پارازیت عملاً با حرفهایش برای شرکت در انتخابات تبلیغ کرد.

من فکر می کنم نقد شیوه امثال بهنود به خودی خود قوه زیادی دارد. اگر به چیزهایی بچسبیم که توجیهاتش است (که البته پر واضح توجیهات بود) ، نمی توانیم ثابت کنیم. به نقد خودمان از این رفتار ها صدمه می زنیم.

 

ولی آفتاب آمد دلیل آفتاب .کامبیز حسینی خیلی دست به عصا بود، وگرنه هر روزنامه نگاری می توانست مچ آقا را باز کند.

کامبیز حسینی واقعا دست به عصا بود و همه را مأیوس کرد. حالا می توانیم بگوییم که کامبیز هم از رژیم پول می گیرد؟ نه. من می توانم بگویم جورج گالاوی از رژیم پول می گیرد؛ حتی مقدارش را هم می توانم بگویم :۲۵ هزار پوند در ماه.

به عنوان آخرین سوال می خواهم درباره ی تاثیر عملی روشکار این قبیل روزنامه نگاران بر توقف یا انحراف جنش و قیام مردمی در ایران بپرسم. به نظر شما چقدر انتخاب این رئال-پلتیک ها آگاهانه است؟ از توقف جنبش سرنگونی طلبی چه تاثیری بر منافع به بعضی از آقایان می رسد؟

تاثیر عملی افرادی مثل بهنود این است که مردم خارج از کشور راهکاری نداشته باشند. هم سر در گم باشند، و هم سرگرم با خاطره نویسی و قصه نویسی. فعالیت اپوزیسیون به کنفرانس گذاشتن و انشا نوشتن بسنده شود، منافع رژیم و مراکزش در خارج دست نخورده بماند، توانایی رژیم برای سرکوب در داخل ضعیف نشود و تا وقتی که سرکوب شدید بماند گزینه های داخل هم معدود و اندک خواهند بود.

من اصلاً این ها را روزنامه نگار حساب نمی کنم. انشاء نوشتن و مصاحبه کردن که روزنامه نگاری نیست

من اصلاً این ها را روزنامه نگار حساب نمی کنم. انشاء نوشتن و مصاحبه کردن که روزنامه نگاری نیست. این را هم از روی باد معده نمی گویم. من خودم با چند رسانه خارجی کار می کنم، تفاوت را می بینم. ببینید، در خارج از کشور یک عده ایرانی هستند که می گویند: «خوب، ما از ایران آمدیم به ما چه؟! دیگر تمام شد». خوب، این ها را نمی شود کاری کرد. یک عده دیگر هم هنوز به سرنوشت کشورشان و مردمشان علاقه دارند ولی نمی دانند چه کار می توانند بکنند.

به امثال بهنود و نگه دار گوش می دهند و می گویند: «خوب، چه فایده؟ ما کاری نمی توانیم در خارج بکنیم». تا وقتی امثال بهنود هستند و رسانه ها دست این ها است، نمی شود این عده را بسیج کرد و بخش انبوهی از مردم خارج از کشور غیر فعال مانده اند. این خیلی معضل بزرگی است.

امیدوارم جوابها یتان را تا آنجا که می توانستم داده باشم.

جناب آذرمهر، از حوصله تان بسیار سپاسگزاریم.از دوستانی هم که در طرح پرسشها شرکت کردند تشکر می کنیم.این گفتگو به زودی در وبلاگ ساندیس زرشک منتشر خواهد شد و پس از آن با ذکر منبع در سایتهای دیگر نیز منتشر می شود.لازم به ذکر است که آقایان بهنود و کامبیز حسینی، محمد منظرپور و سایر افراد مورد اشاره، حقشان برای پاسخگویی به مسائل مطروحه محفوظ است.

 شبتان بخیر. به امید روزهای بهتر

در همین ارتباط:

پرسش و پاسخ با ایرج مصداقی: خاطرات زندان یا جعلیات؟

پرسش و پاسخ با امید حبیبی نیا در باره جایزه ساندیس زرشک

 

برچسب‌ها: , , ,

پرسش و پاسخ با پتکین آذرمهر در باره یادداشت مسعود بهنود

سومین جلسه پرسش و پاسخ زنده جایزه ساندیس زرشک: امشب با پتکین آذرمهر وبلاگ نویس مقیم لندن در باره سخنان اخیر بهنود ( و یادداشتش که وی را «شعبان بی مخ» نام نهاده است)؛ از ساعت یازده و سی شب به وقت اروپای مرکزی، پنج شنبه 16 تیرماه 1390، 2 بامداد جمعه به وقت تهران

شما می توانید با شرکت در این جلسه در گروه جایزه ساندیس زرشک بصورت زنده سوالات خود را مطرح کنید تا به آنها پاسخ داده شود.

متن پرسش و پاسخ در اینجا منتشر شده است.

پرسش و پاسخ با پتکین آذرمهر

پرسش و پاسخ های قبلی:

پرسش و پاسخ با ایرج مصداقی: خاطرات زندان یا جعلیات؟

 

پرسش و پاسخ با ایرج مصداقی: خاطرات زندان یا جعلیات؟

گروه جایزه ساندیس زرشک برای دامن زدن به بحث و گفتگو درباره مسائل روز رسانه ای از روزنامه نگاران، دست اندرکاران رسانه و صاحبنظران ذیربط دعوت می کند که در جلسات آنلاین گروه جایزه ساندیس زرشک در فیس بوک شرکت کرده و بصورت زنده به سوالات مخاطبان پیرامون مسائل مطروحه پاسخ دهند. چرا که اعتقاد بر این است که تداوم چنین جلساتی می تواند به بهبود فضای نقد و گفتمان اجتماعی یاری رساند.

دومین میهمان جلسه آنلاین گروه، ایرج مصداقی، نویسنده و فعال حقوق بشر بود که به سوالات اعضای گروه پیرامون نوشته هایی که توسط برخی افراد و احزاب تحت عنوان «خاطرات زندان» منتشر می شود پاسخ گفت. بخش اعظم سوالات و سخنان وی در باره مقالات اخیرش در باره هوشنگ اسدی از گردانندگان سایت روز بود.

وی همچنین  به استفاده برخی رسانه های موسوم به جریان اصلی از بودجه های کلان که منجر به عدم استقلال آنان می شود و مسائلی از این دست، پاسخ داد.

توضیح این نکته نیز ضروری است که گروه جایزه ساندیس زرشک در ابتدا قصد داشت جلسه ای زنده با حضور هوشنگ اسدی و ایرج مصداقی برگزار کند که در این رابطه پاسخ منفی ضمنی از آقای اسدی دریافت کرد و همزمان یکی از اعضای گروه و آقای مصداقی ای میل هایی سرشار از ناسزاهای لمپنی و تهدید از جایی در جنوب شرقی پاریس دریافت کردند، به دنبال برگزاری جلسه ای با حضور آقای مصداقی، اعضای گروه مجددا از آقای اسدی خواستند تا به ادعاهای آقای مصداقی در جلسه مجزای دیگری پاسخ دهد که این درخواست با پاسخ عجیب و تهدید آمیز آقای اسدی روبرو شد.

متن گفتگوی زنده اعضای گروه با آقای مصداقی در پی می آید:

سوال: آقای مصداقی قبل ازاینکه وارد این بحث شویم کمی درباره سوابق خودتان بگویید.

ایرج مصداقی: من پیش از انقلاب در آمریکا با کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانی برای احیای واحد جنبش دانشجویی (احیا) فعالیت می‌کردم. سپس در داخل کشور با مجاهدین همکاری می‌کردم. البته همان موقع که آمریکا بودم نیز گرایش مذهبی داشتم اما چون آبم با انجمن اسلامی و دیدگاه های راست توی یک جوب نمی‌رفت ترجیح می‌دادم با بچه‌های چپ فعالیت کنم.

در ارتباط با مجاهدین دستگیر شدم. دهسال زندان بودم. الان هم دارای گرایش مذهبی نیستم، با هیچ گروه‌ و دسته سیاسی همکاری نمی‌کنم. بصورت مستقل در زمینه مسائل مربوط به حقوق بشر، حقوق فعالیت می‌کنم. گاه گاهی هم مقاله‌ای می‌نویسم و تجربیاتم را با دیگران تقسیم می‌کنم. یک کتاب راجع به نقض حقوق کار و سازمان بین‌المللی کار در ایران نوشتم. یک کتاب راجع به ریشه‌های ایدئولوژیک شکنجه در ایران انتشار دادم.

در ماه آینده کتاب تحقیقی‌ام راجع به قبر‌های زندانیان سیاسی قتل‌عام شده در کشتار ۶۷ از زیر چاپ بیرون خواهد آمد. عکس‌های قبرهایی را که رژیم داده انتشار داده‌ام. بصورت رنگی است. چهار جلد مقالاتم منتشر شده است. به نام نگاهی با چشم جان در آمریکا. چهار جلد خاطراتم انتشار یافته است. یک کتاب ۳۰۰ صفحه‌ای اشعار سروده شده پس از کشتار ۶۷ در زندان را جمع آوری کرده و انتشار داده‌ام.  یک کتاب هم در ارتباط با نقض حقوق بشر در ایران و پرونده‌های رژیم در نهادهای حقوق بشری سازمان ملل در ۳۰ سال گذشته در دست نگارش دارم که آخرین مراحلش را می‌گذراند.

 تلاش من این است که به سهم خودم اجازه ندم تاریخ کشورمان به ویژه سیاه‌ترین روزهای آن تحریف شود. به همین دلیل بود که کتاب اسدی را هم خواندم و بخش‌هایی را که فکر می‌کردم واقعی نیست توضیح دادم.

لطفا به سابقه ی آشنایی تان با هوشنگ اسدی اشاره کنید. آیا با ایشان در زندان ملاقات داشته اید؟ اگر داشتید چه گفتگویی بین شما رد و بدل شد؟

بله مدت کوتاهی با او بودم. با او هم بند بودم اما اصولا گفتگویی بین ما و توابین و کسانی که به نوعی با رژیم همکاری می‌کردند صورت نمی‌گرفت. این صف بندی درون زندان بود. اما در کیهان‌هوایی وقتی مقالات او منتشر می‌شد آن را دنبال می‌کردم برای همین هم نقش او در گذشته را به خاطر داشتم. یک نمونه شاهد بودید که او از زبان یک فرد ناآگاه که حقوق بگیر او هم هست مدعی شد که هوشنگ الف ، هوشنگ اسدی نیست و من توطئه کرده و هوشنگ الف را به هوشنگ اسدی تبدیل کرده‌ام. من در این رابطه اسناد جدیدی را منتشر کردم و نشان دادم که کیهان هوایی به صراحت نوشته است هوشنگ الف ، هوشنگ اسدی است. در این جا می‌توانید ببینید .

http://www.pezhvakeiran.com/page1.php?id=33321

 

آیا اگر شخصی دیگری هم غیر از اسدی بود این شقاف سازی را انجام می دادید؟

من تقریبا همه کتاب‌های خاطرات زندان را خوانده‌ام. تقریباً هرچی راجع به زندان است را خوانده‌‌ام. هر موردی را که واقعی نیافتم واکنش نشان دادم. من کتاب آفتابکاران که نوشته محمود رویایی که از دوستان صمیمی ‌ام بوده را نیز نقد کرده‌ام. من کتاب مارینا نمت را هم نقد کرده‌ام و توضیح داده‌ام که سراسر جعل است. اتفاقاً واکنش زندانیان سیاسی وابسته به گروه‌های مختلف را نیزبرانگیخت و علیه آن مطلب نوشتند و اطلاعیه دادند. تلاش من این است که به سهم خودم اجازه ندم تاریخ کشورمان به ویژه سیاه‌ترین روزهای آن تحریف شود. به همین دلیل بود که کتاب اسدی را هم خواندم و بخش‌هایی را که فکر می‌کردم واقعی نیست توضیح دادم.

 

کیهان هوایی در آن زمان چه اهمیتی داشت؟ یعنی چرا مقالات مورد بحث در خود کیهان مثلا چاپ نمی شد؟

کیهان هوایی را بیشتر در خارج از کشور پخش می‌کردند و از روشنفکران چپ بریده و توابین برای پرکردن صحفات آن استفاده می‌کردند البته مقالات مزبور بعدها در خود کیهان هم تحت عنوان نیمه پنهان چاپ شد مقالات در ارتباط با گروه‌های سیاسی را در خود کیهان چاپ نمی‌کردند تا مبادا این گروه‌ها در جامعه مطرح شوند  کیهان هوایی را خود دستگاه امنیتی اداره می‌کرد و مقالات را تنظیم می‌کرد.

  همان موقع هم هیچ‌کس ادعای حزب توده را باور نکرد. یادم هست موضوع دست اندازی حزب توده شده بود. از این طریق گروه‌های سیاسی حزب توده را مسخره می‌کردند. یکی از سوالات این بود آیا شما در ساواک نفوذ می‌کردید یا ساواک در شما؟

مایل نیستید از این شاهدان بیشتر بگویید؟

من ریز شهادت را گفتم. اگر لازم باشد حتماً به موقع خودشان هم شهادت خواهند داد.

 

درباره ارتباط اسدی و حزب توده و اینکه حزب توده برای بی اعتبار نگشتن خود گفت که اسدی نفوذی او بوده و نه ساواکی چرا بعدها حزب توده بیانیه و یا اظهار نظری درباره سیاستش در این مورد نکرد؟ نه موضع رسمی و نه اینکه اعضای آین  گروه اظهار نظری بکنند. آیا اساساً چنین موضعی در جایی گرفته شده است که ما بی خبر باشیم یا این اولین بار از سوی شما فاش می شود؟

چه چیزی را بیشتراز این که گفتم باید توضیح بدهند ؟ آن‌ها از زبان کیانوری همین را شنیده‌اند. توضیح بیشتر را بایستی اسدی بدهد که چگونه در ساواک نفوذ کرده؟ خدمات موثری که به حزب توده از این طریق کرده چه بوده؟ ساواک که ۳۳ سال است منحل شده. مسئله مخفی هم نیست. در آن موقع حزب توده دائم اطلاعیه می‌داد که لیست ساواکی ها را منتشر کنید. البته منافع حزب توده در این بود چون بخش زیادی از ساواکی‌ها در سیستم ضد جاسوسی بودند. و این می‌توانست چهره‌ی آن‌ها را برای مقامات اتحاد شوروی و کاگ ب مشخص کند.

همه جا روی در و دیوار می‌نوشتند که لیست ساواکی‌ها را منتشر کنید. در نشریه‌شان هم می‌نوشتند. یک دفعه لیست ساواکی‌ها منتشر شد و یک توده‌ای هم در میان‌آن‌ها بود برای حزب توده شکست بزرگی بود به لحاظ تبلیغاتی بود. همان موقع هم هیچ‌کس ادعای حزب توده را باور نکرد. یادم هست موضوع دست اندازی حزب توده شده بود. از این طریق گروه‌های سیاسی حزب توده را مسخره می‌کردند. یکی از سوالات این بود آیا شما در ساواک نفوذ می‌کردید یا ساواک در شما؟ چون پیشتر عباس‌علی شهریاری نژاد مسئول تشکیلات حزب توده تهران ساواکی بود که بسیاری از توده‌ای‌ها و از جمله گروه‌ بیژن جزنی و گروه فلسطین را لو داد. مجاهدین هم از طریق یک توده‌ای سابق به نام شاه مراد دلفانی لو رفته بودند.

خودتان قضاوت کنید من به عنوان یک زندانی سابقه دار وقتی آزاد می‌شوم چه نفوذی می‌توانم در دستگاه امنیتی بکنم؟ اگر ارتباطی با دستگاه امنیتی بگیرم به غیر از این است که خبرچین دستگاه امنیتی بشوم؟ در مورد اسدی هم کیانوری در حسینیه اوین توضیح داد. شاهدانی هم در این رابطه هستند. اتفاقاً هوشنگ اسدی همان موقع در ملاقات به نوشابه امیری همین را گفته بود و نوشابه امیری به او پاسخ داده بود که اشکالی نداره الان تو جامعه ساواکی‌ها دارای ارج و قرب هستند. هوشنگ اسدی می‌ترسید اگر موضوع به گوش نوشابه امیری برسد بخواهد از او طلاق بگیرد. لااقل این چیزی است که او آن موقع در زندان گفته بود و هراسش هم از همین بود.

اسدی در کتابش هم راجع به همه چی حرف زده الا این یکی که چطوری ممکنه یک نفر زندانی سابقه دار پس از آزادی در دستگاه امنیتی مثل ساواک نفوذ کنه و منشاء خدماتی هم بشود.

 

بهار ایرانی  همان هوشنگ اسدی است؟ پس علی امینی نجفی بهار ایرانی نیست؟ علی منتقد تئاتر و سینماست .

بهار ایرانی نام مستعار علی امینی نجفی است. اعتراض های وی نیز اثر بخش نبود. اسدی وقتی از زندان بیرون آمد در نشریه گزارش فیلم مشغول کار شد و به اداره آن پرداخت. برای دستگاه امنیتی که اتفاقا روی نشریات بسیار حساس است و آن موقع حساسیت هم بیشتر بود ماهیت او مشخص بود. اسدی نام مستعار یک منتقد معروف را «ملاخور» کرد که امثال من و … ندانیم پشت نام بهار ایرانی کیست. در واقع او از کسانی که وی را می‌شناختند فرار می‌کرد و هویت‌اش را مخفی می‌کرد نه دستگاه امنیتی.

چون آن‌ها با یک تلفن می‌توانستند از نشریه بپرسند بهار ایرانی کیست. به ویژه که کاملاً‌مشخص است نام مستعار است. اتفاقا خوب است از خود آقای علی امینی نجفی که از همکاران بی بی سی و از توده‌ای‌های سابق هستند در مورد اسدی سوال کنید و نظر ایشان را بپرسید. البته همان موقع توده‌ای‌های زیادی هم بودند که مقاومت‌های زیادی کردند و هیچ انعطافی نشان ندادند. از هوشنگ تیزابی گرفته تا پرویز حکمت جو. و افسران نظامی حزب توده که دوران ۲۵ ساله زندان را به خوبی پشت سر گذاشتند. زنده یاد اصف رزم‌دیده و … هم مقاومت خوبی کردند و سال‌ها ملی کشی کردند و حتی بعد از پایان محکومیت‌شان در دوران پهلوی آزاد نشدند و بعدها در کشتار ۶۷ اعدام شدند.

 

در مورد شرایط فعلی اسدی، امیری و روزآنلاین چه نظری دارید؟ معتقدید همچنان نفوذی رژیمند ؟

به نظر من اسدی و امیری و … نفوذی رژیم نیستند. اما اسدی چنانچه قبلا هم نشان داده استعداد انجام خیلی کارها را دارد.

 درباره بقیه افرادی که درباره آنها شفاف سازی کرده ام ؛ اکبر گنجی و سید‌ابراهیم نبوی جوابی به انتقادات من ندادند. اکبر گنجی اصولاً‌ جایی را که فکر کند به نفعش نیست وارد نمی‌شود. من بارها گفته‌ام حاضرم با وی در یک مناظره شرکت کنم. نبوی هم به دروغ مطلبی علیه من اخیرا نوشته است.

همانطور که گفتید این اولین بار نیست که درباره افراد شفاف سازی می کنید . آیا کسانی که مورد نقد شما قرار گرفتند واکنشی مشابه جناب اسدی داشتند؟ همانطور که می دانید آقای اسدی حاضر نشدند در مناظره با شما شرکت کنند. 

من مسئول عدم شرکت اسدی نیستم. قطعا از این که در یک تلویزیون ماهواره‌ای هم با او روبرو شوم استقبال می‌کنم. جواب ندادن اسدی از این بابت نیست که شأن خود را بالا می‌داند. بار قبل که مقاله نوشتم در آرش او با نام مستعار پرستو سپهری متنی را آماده کرد و به دروغ به تعدادی از نویسندگان مقالات در روزآنلاین قبولاند که مطلبی علیه حسین شریعتمداری در ایران تهیه شده و امضای آن‌ها را گرفت. خودش به جای امیر عزتی که آن موقع منتقد سینمایی روز آنلاین بود دو امضا کرد. امیز عزتی فنلاند و آرینا امیر سلیمانی هلند.  من همان موقع مقاله نوشتم و این کار زشت رو افشا کردم.  بعدا تعدادی از کسانی که با فریب امضای آن‌ها را گرفته بودند برای من نامه نوشتند و پوزش خواستند.

درباره بقیه افرادی که درباره آنها شفاف سازی کرده ام ؛ اکبر گنجی و سید‌ابراهیم نبوی جوابی به انتقادات من ندادند. اکبر گنجی اصولاً‌ جایی را که فکر کند به نفعش نیست وارد نمی‌شود. من بارها گفته‌ام حاضرم با وی در یک مناظره شرکت کنم. نبوی هم به دروغ مطلب زیر را اخیرا نوشته است. از من به نام الف میم نام برده است. این هم دروغ‌پردازی‌های کسی است که وردست ناطق نوری بوده و در سیاه‌ترین روزهای رژیم مدیرکل وزارت کشور .

آنوقت توقع دارد منی که روزها و هفته‌ها در کشتار ۶۷ در راهرو مرگ حضور داشته‌آم. بهترین دوستانم از کنارم به جوخه اعدام رفته‌اند ساکت بنشینم و سرقفلی کشتار ۶۷ را به هفت خط‌هایی مثل او بدهم یا به اکبر گنجی که در آنکارا مشغول توطئه چینی علیه پناهندگان ایرانی بوده ، همکار متکی بوده برای خمینی بزرگداشت می‌گرفته و قبل از آن هم انتقادش به نظام عدم برخورد جدی با گروه‌های سیاسی و کم بودن اعدام ها بوده است.

  اسدی تلاش می‌کند خود را به همه چهره‌هایی که امروزه مطرح هستند نزدیک نشان دهد. رابطه خود با خامنه‌آی را بسیاری نزدیک نشان می‌دهد که خریدار بیشتری در غرب پیدا کند. وگرنه در ایران که کسی برای این چیزها تره هم خرد نمی‌کند

ایرج مصداقیاجازه بدهید یک سوال در باره کتاب هوشنگ اسدی مطرح کنم. از نظر شما که با دیدی انتقادی به آن نگاه کردید، آیا این را می توان وقایع نگاری محسوب کرد یا کاملا تخیلی است و اگر تخیلی است قصد نویسنده از این تخیلی پردازی چه بوده؟

به نظر من بخشی از این کتاب تخیل پردازی است. اگر رمان بود من مشکلی نداشتم. بخشی از کتاب را اختصاص داده به این که زیرکانه و غیر مستقیم به ادعاهایی که در کتابچه حقیقت آمده به دروغ پاسخ دهد و موضوع را ماست مالی کند.

مثلاً در کتابچه حقیقت آمده است که اسدی ناخدا افضلی را لو داده است. اساساً موضوع ربطی هم به او نداشته است. فقط یک بار در تحریریه نشریه مردم آن‌ها پیشنهاد می‌کنند که حرف‌های افضلی علیه آمریکا را که فرمانده نیروی دریایی بود تیتر کنند که کیانوری مخالفت می‌کند . اسدی حدس می‌زند که وی بایستی توده ای باشد که کیانوری مخالفت می‌کند بعدها در بازجویی حدس خودش را می‌گوید و باعث به تور افتادن افضلی می‌شود این چیزی است که در کتاب حقیقت آمده است. اسدی که موضوع را خوانده یک داستان در همین مورد درست می‌کند که گویا خامنه ای از دوسال قبل می‌دانسته و به کیانوری در ملاقات همه گوشه می‌زده. شرحش را در مقاله‌ام داده‌ام.

اسدی تلاش می‌کند خود را به همه چهره‌هایی که امروزه مطرح هستند نزدیک نشان دهد. رابطه خود با خامنه‌آی را بسیاری نزدیک نشان می‌دهد که خریدار بیشتری در غرب پیدا کند. وگرنه در ایران که کسی برای این چیزها تره هم خرد نمی‌کند.

 

به نظر شما دلیل انتشار این کتاب به زبان انگلیسی چه می تواند باشد؟

اسدی بهتر از هر کسی می‌دانست که چاپ کتابش به زبان فارسی شانس انتشار آن به انگلیسی را از بین می‌برد. برای همین کتابی که به فارسی نوشته شده را داد ترجمه کنند، ترجمه انگلیسی‌ آن انتشار پیدا کند و هنوز فارسی آن در نیامده است.

 

شاید به جز خانم آذرلی که شما نقدی در باره ش نوشتید و یکی دو نفر دیگر، مهمترین موردی که نقد کردید و سروصدای فراوانی به پا کرد ماریا نمت بود، با این حال این نقدها و مسائل در حوزه فارسی زبان ها محدود ماند و هنوز دوستان غیر ایرانی ما کتاب مارینا نمت را با ذوق و شوق به ما پیشنهاد می دهند. شما فکر می کنید که اساسا انتشار کتاب به زبان انگلیسی به این دلیل بوده که در نخستین گام سروصدای منتقدان و بازماندگان دهه شصت در نیاید؟

کتایون آذرلی اساسا زندان نبوده است . ببینید چه خاطرات زندانی نوشته و چه دروغ‌هایی را مطرح کرده است. مارینا نمت هم وضعیت اسدی رو داشت. او هم می‌دانست انتشار کتابش به فارسی اعتراضات زندانیان سیاسی را برخواهد اانگیخت. او بهتر از هرکس می‌دانست که دروغ می‌گوید. برای همین بهانه کرد که فارسی خوب نمی‌دانسته به انگلیسی نوشته در حالی که ادعا می‌کند ۱۲ سالگی حافظ و مولانا می خوانده. و مثل بلبل فارسی صحبت می‌کند. متأسفانه فیلمی هم از شهادت دروغ کتایون آذرلی در مورد تجاوز به او در اینترنت انتشار یافت که واقعی نبود.

البته این‌ها تنها نبودند. وقتی غزل امید (شوکت غضنفری) کتابی نوشت و بعد هم در سی ان ان و … ظاهر شد علیه رژیم به اصطلاح افشاگری می‌کرد و خود را مبارز می‌خواند من نوشتم که فریب او را نخورید او یک دروغگوی حرفه‌ای است. سال گذشته شاهد بودید که وی نزد احمدی نژاد رفت و او را گرامی داشت. من راجع به دروغ‌های ثریا دالاییان هم مطلب نوشتم. مدت‌ها وی ستاره رادیو اسراییل و کیهان لندن اگر اشتباه نکنم بود. من چندین مطلب هم راجع به دروغ‌پردزای‌های امیر فرشاد ابراهیمی نوشتم. او با اسم مستعار زنانه تحت عنوان دختر شهید مثلا راحله کشتگر دکترای فیزیک از برلین مطلب نوشت.

 

آیا شما به سازمان هایی که به هوشنگ اسدی جایزه دادند در مورد مشکلاتی که در مورد ایشان وجود دارد اطلاع داده اید؟

خیر من با سازمانی که به اسدی جایزه داده بود تماسی نگرفتم. برای من مهم آگاه شدن هموطنانم هست. التبه اگر کسی این کار را می‌کرد استقبال می‌کردم.

  آقای فرهاد بهبهانی از ملی مذهبی‌ها وقتی دستگیر شد با بازجویان همکاری کرد، مصاحبه تلویزیونی کرد علیرغم این که شکنجه شده بود منکر شکنجه شد به ملاقات گالیندوپل رفت در آن‌جا سناریوی بازجویان را مطرح کرد. ایشان با آن که در ایران بود وقتی شرایط اجازه داد کتاب انتشار داد، پوزش خواست، شرایط خودش را توضیح داد، علیه دستگاه شکنجه افشاگری کرد، صداقت ورزید.

الان ایشان با در دست گرفتن جایزه شان بین ایرانیان داخل برای خود وجاهت کسب می کنند.فکر نمی کنید رجوع شما به سازمانهایی که به ایشان اعتبار می دهند می توانست بر حقانیت ادعاهای شما بیفزاید؟ 

من کار خودم را کرده‌ام، دیگران می‌توانند این کار را بکنند. من یک نفر هستم بدون هیچ کمکی دنبال کردن همه امور از عهده من خارج است.

 

پس شاید اگر تریبونی خارجی داشته باشید یا با همان کاری که آقای اسدی کرد یعنی انتشار به زبان انگلیسی  تاثیر بیشتری بگذارید؟

ماشاءالله این همه آدم در دنیا هست یک نفر آن را ترجمه کند

 

در مورد تهدید ها و ایمیل هایی که از ابتدای مطرح شدن تقاضای مناظره علیه شما و امید حبیبی نیا انجام شده است کمی توضیح دهید. آبشخور این ادبیات را در کجا می یابید؟ حدستان در این مورد چیست؟

فقط یک جمله عرض می‌کنم به محض این که آقای حبیبی‌نیا توضیح دادند که پیگیری‌ کرده‌‌اند و این ایمیل‌ها از آدرسی نزدیک خانه اسدی و امیری ارسال می‌شوند، متوقف شدند. آیا شما تعجب نمی‌کنید. یک نفری از ساعت ۶ صبح تا ۱۲ ظهر ۴ تا ایمیل حاوی رکیک‌ترین فحش‌هایی که فرهنگ گردانندگان کهریزک را زنده می‌کند می‌فرستد، به محض این که آقای حبیبی نیا تهدید به شکایت می‌کند کارش را متوقف می‌کند. طرف سوم از مکاتبه خصوصی آقای حبیبی نیا و اسدی بلافاصله مطلع می‌شود تعجب نمی‌کنید. البته که ردپاهای زیادی هم در ایمیل‌ها هست.

    

سوال دیگرم درمورد اصل پدیده ی دیرظهور تواب هست. آیا کسی که به علت سن کم یا تجربه ی ‍پایین و یا ضعف شخصیتی و فرصت طلبی در زندان توبه می کند باید همیشه از گردونه ی فعالیت و حضور در رسانه ها کنار برود؟ آیا یک تواب می تواند با اعتراف به اشتباهش و تلاش برای جبران خسارتی که زده است دوباره به گردونه ی مبارزه بازگردد؟

قطعا من در جایگاهی نیستم که بخواهم کسی را محروم از مبارزه با رژیم کنم. این حق همه افراد است که بتوانند با رژیم مبارزه کنند. هر گذشته‌ای هم که داشته باشند مهم نیست. بایستی این فرصت در اختیار افراد گذ اشته شود. باید این فرصت در اختیار افراد باشد که بتوانند به راه درست و اصولی و انسانی برگردندند. بایستی از بازگشت افراد استقبال کنیم.

چه قدر خوب می‌شد اگر کسانی که تواب بودند ، به همکاری با رژیم پرداخته بودند می آمدند وحقایق را با مردم در میان می‌گذاشتند. قطعا وقتی صداقت دیده شود مردم استقبال می‌کنند. آقای فرهاد بهبهانی از ملی مذهبی‌ها وقتی دستگیر شد با بازجویان همکاری کرد، مصاحبه تلویزیونی کرد علیرغم این که شکنجه شده بود منکر شکنجه شد به ملاقات گالیندوپل رفت در آن‌جا سناریوی بازجویان را مطرح کرد. ایشان با آن که در ایران بود وقتی شرایط اجازه داد کتاب انتشار داد، پوزش خواست، شرایط خودش را توضیح داد، علیه دستگاه شکنجه افشاگری کرد، صداقت ورزید. در جای جای کتابش این صداقت را آدم می‌بیند و درک می‌کند. من خودم با ایشان و منیره برادران در یک میز گرد رادیویی در رادیو فرانسه حاضر شدم خیلی هم خوشحال بودم که با ایشان در یک میزگرد بودم.

       اگر ما از حقانیتی دفاع می‌کنیم ، اگر ما قصد نداریم از مردم سواری بگیریم، اگر ما منافع مردم را دنبال می‌کنیم چه نیازی به دروغگویی و شیادی و پشت‌هم اندازی داریم.  شما ملاحظه کنید موردهای تجاوز به زندانیان زن شده است، ثریا دالاییان و کتایون آذرلی که اساساً‌ زندانی نبوده است. یا ویدئویی که اخیرا از یک مورد گزارش تجاوز منتشر شده که قطعا دروغ است. او هیچ شناختی از شکنجه و تجاوز و زندان و … ندارد       

آقای مصداقی، حال که بحث هزینه های غیبی و البته دولتی شد، خواستم بپرسم شما برنامه ای برای افشاگری در مورد وابستگی انواع گروه ها، رسانه ها و روزنامه نگاران مدعی به دولت ها و … ندارید؟ خودتان به خوبی می دانید که عده ای جز بیزینس در این عرصه، انگیزه ی دیگری ندارند.

در زمینه بودجه‌‌های سایت‌های اینترنتی بایستی تحقیق مستقلی انجام گیرد که وقت گیر است. اما تعدادی از این رسانه‌ها از جرس گرفته تا روزآنلاین و شهرزاد نیوز و قبلا گذار از بودجه های دولتی استفاده می‌کردند. البته من مخالفتی با دریافت کمک‌های خارجی به شرطی که شفاف و علنی و بدون شرط باشد ندارم. اما همانطور که گفتید عده‌ای در این بین  بیزینس می‌کنند و عده‌‌ای را هم به استخدام خود در می آورند.

شما ملاحظه کنید امروز اسدی مطالبش را با امضای آرش بهمنی که اتفاقا حقوق بگیر روزآنلاین است انتشار می‌دهد. یعنی از بودجه مالیات دهندگان هلندی برای پیشبرد اغراض و منافع شخصی‌اش استفاده می‌کند.

به عنوان آخرین سوال: می دانیم که کار تحقیقی وقت گیر و مشقت بار است، از سوی دیگر در این دو سال ما با موارد بسیاری از جعل و دروغ روبرو بودیم که در اغلب موارد برای اینکه رژیم سوء استفاده نکند سکوت کردیم، مورد های دروغین تجاوز، زندان، شکنجه. در حالی که کسانی که واقعا زندانی شدند و مورد تجاوز قرار گرفتند یا در معرض خطر بودند اسناد و مدارک کافی دارند برای اثبات این امر. سوال مشخص من این است که به عنوان کسی که در زمینه مسائل حقوق بشر و زندان کار تحقیقی می کنید تصور می کنید آیا این سکوت همچنان مجاز است ؟

از نظر من خیر چون دیر یا زود دروغ ها رو می شود. ما نباید اجازه دهیم علف‌های هرز رشد کنند. وگرنه همه باغ را خواهند گرفت دیگر جای برای گل و سبزه نخواهند ماند. اگر سکوت کنیم دروغ‌گویان میدان را برای تاختن باز می‌‌بینند. منافع زودگذر نباید باعث شود اجازه دهیم افراد شارلاتان میدان را به دست بگیرند. تعدادی پیش‌تر توجیه می‌کردند غزل امید (شوکت غضنفری) در حال افشاگری علیه رژیم است. بالاخره نفعش به جیب ما می‌رود چرا به او می‌‌تازید.

استدلال من این بود کسی که به این سادگی دروغ می‌گوید نمی‌تواند متحد ما باشد. باور کنید به سادگی قابل خریداری است. اگر ما از حقانیتی دفاع می‌کنیم ، اگر ما قصد نداریم از مردم سواری بگیریم، اگر ما منافع مردم را دنبال می‌کنیم چه نیازی به دروغگویی و شیادی و پشت‌هم اندازی داریم.  شما ملاحظه کنید موردهای تجاوز به زندانیان زن شده است، ثریا دالاییان و کتایون آذرلی که اساساً‌ زندانی نبوده است.

یا ویدئویی که اخیرا منتشر شده متعلق به نازنین صدیقی که قطعا دروغ است. او هیچ شناختی از شکنجه و تجاوز و زندان و … ندارد به سادگی آب خوردن جلوی دوربین نشسته و دروغ می‌گوید. می‌گوید ۱۵ سالگی دستگیر شده و بعد در ادامه می‌گوید استاد اخلاق دانشگاهشان بهش در زندان تجاوز کرده . توصیف او از زندان و شکنجه خنده دار است یا بهتری است بگویم شنیدن این خزعبلات دردآور است.

متأسفانه اپوزیسیون ایران واکنشی به این جعلیات نشان نمی‌دهد. متاسفانه بخش اعظم اپوزیسیون خودش این جعلیات را توی بوق می کند. یا مثلاً‌ افراد روی اغراض سیاسی می‌آیند و به دروغ شهادت می‌دهند که بازجوی من در سال ۶۰ تا ۶۲ احمدی نژاد بوده است.  من نمونه‌های مشخص آن را در مقالاتم آورده‌ام. این در حالی است که احمدی نژاد در تاریخ یاد شده بخشدار، و فرماندار خوی و ماکو در شمال غربی ایران بوده. قطعا صدها جنایت مرتکب شده اما بازجو و تیرخلاص زن اوین در زمان یاد شده نبوده است. نمی‌توانسته باشد. چون حضوری در تهران نداشته است.

با تشکر فراوان از شما. پیروز باشید.

متن اصلی گفتگو در گروه جایزه ساندیس زرشک

توضیح: وبلاگ جایزه ساندیس زرشک حق پاسخگویی کلیه کسانی را که در این گفتگو نامی از آنها برده شده را محترم شمرده و آماده درج پاسخ آنها نیز هست

در همین ارتباط:

پرسش و پاسخ با امید حبیبی نیا در باره جایزه ساندیس زرشک

وبلاگ جایزه ساندیس زرشک به کپی لفت معتقد است هرگونه نقل و انتشار مطالب آن با ذکر منبع آزاد است

 

پرسش و پاسخ با امید حبیبی نیا در باره جایزه ساندیس زرشک

پرسش و پاسخگروه جایزه ساندیس زرشک برای دامن زدن به بحث و گفتگو در باره مسائل روز رسانه ای از روزنامه نگاران، دست اندرکاران رسانه و صاحبنظران ذیربط دعوت می کند که در جلسات آنلاین گروه جایزه ساندیس زرشک در فیس بوک شرکت کرده و بصورت زنده به سوالات مخاطبان پیرامون مسائل مطروحه پاسخ دهند، به گمان تداوم چنین جلساتی می تواند به بهبود فضای نقد و گفتمان اجتماعی یاری رساند.

مهمان نخستین جلسه آنلاین گروه که شب گذشته در فیس بوک برگزار شد، امید حبیبی نیا (روزنامه نگار و پژوهشگر ارتباطات) بود که به سوالات اعضای گروه پیرامون جایزه ساندیس زرشک و دلایل وجودی آن و چگونگی عملکرد آن و همچنین وضعیت رسانه ها،جریان یکسویه اطلاعات و نظام انحصاری آن در خارج از کشور، تشکل روزنامه نگاران ایرانی، شبه خبرها، خبرهای جعلی و مسائل مربوط به روزنامه نگاری از جمله موضوع جنجال برانگیز فریب برخی از روزنامه نگاران ایرانی توسط یکی از اعضای دون پایه وزارت اطلاعات پاسخ گفت.

سوال:  در مورد ایده ی ابتدایی جایزه ی ساندیس زرشک و چگونگی پرورش این ایده لطفن کمی توضیح بدین.
امید حبیبی نیا: ایده اولیه جایزه ساندیس زرشک در واقع بعد از مدت ها کلنجار رفتن با شبه خبرها، خبرهای غیرواقعی و جعلی یا هوکس و همچنین شایعات بی پشتوانه در فضایامید حبیبی نیا، روزنامه نگار و پژوهشگر ارتباطات اینترنت و بخصوص شبکه های اجتماعی و فیس بوک به ذهن من و برخی دیگر از دوستان خطور کرد.

 یعنی در واقع ما به این نتیجه رسیدم که تصحیح مکرر اشتباهات و توضیح مکرر این موارد درست است که به عنوان روزنامه نگار و اهل رسانه وظیفه دائمی ماست اما باید شیوه دیگری برای گوش به زنگ کردن افکار عمومی و توجه دادن به موارد ساده ای که می توانند راست آزمایی در مورد اخبار را در یابند به کار بگیریم.

خب ساده ترین کار استفاده از طنز و هجو بود اما در واقع هدف اصلی ما این بود که یک بحث و کنکاش و جدلی راه بیندازیم در باره نقد رسانه و نقد سیستم و عملکرد آنها. به ویژه رسانه های ایرانی و فارسی زبان خارج از کشور، ایده اولیه خب خیلی قبل وجود داشت یعنی جایزه تمشک طلایی که به هجو به بدترین ها در سینمای آمریکا تعلق می گیرد. زمانی هم که من در ایران بودم و در انجمن منتقدان به پیشنهاد گروهی از اعضای انجمن جایزه ای راه انداخته بود به اسم «زرشک طلایی» که چند سالی هم دوام آورد و مثل جایزه تمشک طلایی به بدترین ها جایزه نمادین می داد و البته براثر فشارهای جانبی از سوی بدنه سینما تعطیل شد.

ایده جایزه ساندیس زرشک هم از همین جا آمد، یعنی از ساندیس که خب نمادی نامطلوب شده و عده ای ساندیس خوار شده اند و زرشک که در فرهنگ عامه معمولا به چیزهای ناجور اطلاق می شود و گاهی هم وقتی کسی به چیزی می گوید زرشک یعنی یک چیز الکی است، تلفیق این دو تا شد «ساندیس زرشک» که ده- دوازده هفته را بطور مرتب برگزار کردیم.

 خب پس بعد از سالها دوباره جایزه ای به این نام و این بار در زمینه ی نقد رسانه بوجود آمده است، چرا اعضای گروه و اتاق فکر «فیسبوک» را به عنوان بستر اصلی فعالیت خودشان انتخاب کردند؟

به نظر من فیس بوک خیلی امکانات مناسبی به عنوان یک رسانه اجتماعی دارد، ما هنوز در باره تعداد کسانی که بصورت فعال از فیس بوک از ایران یا به فارسی استفاده می کنند اطلاعی نداریم ولی حدس می زنیم حدود هفتصد هزار نفر باشند از این هفتصد هزار نفربراساس برآوردهایی که موجود است ایرانی ها جز یکی از پراستفاده ترین کاربران فیس بوک در جهان بعد از مکزیک و آمریکا و چین و چند کشور دیگر هستند یعنی در بین بیست و پنج کشور نخست قرار می گیرند هر چند از نظر شمار زیاد نیست تعدادشان به دلیل فیلتر و سایر مسائل از جمله مسائل امنیتی در داخل و خارج از کشور ولی از نظر تعامل و تعداد پست هایی و فعالیت هایی که در روز انجام می دهند جز 25 کشور برتر جهان هستند.

روزنامه نگاران ایرانی نیازمند همکاری و گفتگو با یکدیگر هستند چرا که در چارچوب اصول کاری منافع مشترکی دارند. حالا این بستگی به خود آنها دارد که زمینه ها و قالب این گفتمان را پیدا کنند.

 فیس بوک یک شبکه تعاملی و رسانه نوین هم هست یعنی آن سیطره نظم کهنه جریان یکسویه رسانه ای و اطلاعاتی را در آن شاهد نیستیم کاربران خودشان یا تولید محتوا می کنند یا محتوای ساخته خودشان را به اصطلاح شئر می کنند یا اگر هم از رسانه های دیگر مطالبی را می گذارند روی آن بحث و نظر هم صورت می گیرد.

این ویژگی های تعاملی فیس بوک باعث شد که ما تمرکز اصلی کارمان را روی فیس بوک بگذاریم چون فیس بوک بستر خوبی است برای فعالیت های گروهی و کارزارهای این چنینی و اساسا یکی از ویزگی های انقلابی فیس بوک در جریان جنبش انقلابی مردم علیه جمهوری اسلامی کشف شد، بنابراین فیس بوک را به عنوان مرکز اصلی فعالیت هایمان برگزیدیم چون اولا نیاز به درگیر کردن مخاطب و تعامل و فیدبک داشتیم.

 و ثانیا فیس بوک محیط مناسبی برای اعلام نظر، ایجاد انتخابات و نظرسنجی و مواردی از این دست با مشارکت همگانی بود که مورد ادعای ما هم بود یعنی جلب مشارکت همگانی به صورت دمکراتیک در تعیین بدترین ها و اعطای جایزه نمادین به آنها.

این گروه در مورد کار تئوریک جدی تر در زمینه ی نقد رسانه ها چه برنامه ای (بلند مدت) داره؟

در مورد کار تئوریک به نظرم بحث بسیار می شود کرد، اگر از من که یکی از پایه گذاران این گروه بودم بپرسید می گویم که این کار را شما یعنی اعضایش باید بکنید.

اما از سوی دیگه ما خودمان در واقع مدعی کار تئوریک و نظری هستیم یعنی ادعا می کنیم که در زمینه ارتباطات به ویژه ارتباطات سیاسی حرفی برای گفتن داریم. بنابراین به نظر من با توجه به وضعیت نابرابر کنونی که در عرصه رسانه های ایرانی در خارج از کشور وجود دارد و سانسور و خفقانی که در داخل کشور هست، کارهای تئوریک، تحقیقاتی، آموزشی و امثالهم در درجه نخست اهمیت هست منتهی مشکل اساسی فقدان منابع پشتیبانی مستقل برای این جور کارهاست یعنی در واقع اگر بخواهیم یک تحقیقی که بشود منتشرش کرد در باره مثلا تحلیل محتوا یا برجسته سازی پنج رسانه اصلی فارسی زبان در خارج از کشور بکنیم؛ این کار مستلزم بودجه، وقت و نیروی انسانی است یعنی نمی شود مثلا برای صد یورو یا حتی پانصد یورو، دهها ساعت وقت برای تحقیق و بررسی و تحلیل داده ها صرف کرد. از همین روست که بحث های تئوریک باید به کمک یافته های تحقیقاتی بیاید یکی از نقاط ضعف عمده ما در خارج از کشور فقدان یا کمبود منابع منتشر شده تحقیقاتی و آکادمیک در باره رسانه های فارسی زبان در خارج از کشور است که امیدوارم این جور مباحثات نیاز به این جور کارها را بیشتر به چشم بیاورد.

نقد رسانه عرصه ی بسیار شکننده ای داره، بسیاری از اهالی رسانه با انتقاد هایی که نسبت به تولیداتشان که بعضن با زحمت فراوان هم تهیه می شوند دلگیر می شوند، چطور میشه این گفتمان نقد رسانه رو در بین روزنامه نگاران جا انداخت و نهادینه کرد؟

خب این نیاز به زمان داره، اصولا دو جور می شود این قضیه را توجیه کرد؛ اول اینکه هر کسی کاری انجام می دهد به ویژه در حوزه رسانه که نیاز به دیده شدن دارد یعنی اصولا کسی که در رسانه کار می کند نیاز دارد کارش دیده بشود انتظار تعریف و تمجید هم دارد.

این البته طبیعی است و از طرف دیگر هم جنبه دیگرش هم این است که اصولا ظرفیت نقد و انتقادپذیری در بخش مهمی از نسلی که بعد از حاکمیت جمهوری اسلامی رشد کرده بسیار کم است. یعنی اصولا اگر شما از یک روزنامه نگار یا یک رسانه ای انتقاد کنید خوشحال که نمی شود هیچ بلکه دلخور و دلگیر هم می شود و حتی مثلا اگر در فیس بوک با هم دوست باشید شما را از لیست ش حذف کند.

رسانه های ما هم از همان ابتدایی که مطبوعات در دهه هفتاد رشد کردندحزبی بودند هنوز هم هستند یا این جناح یا آن جناح، قبلا هم گفته ام مدیران مسئول و اغلب سردبیران روزنامه ها از وزارت اطلاعات، سپاه، وزارت کشور، نیروی انتظامی و نهادهای حکومتی آمده اند.

یعنی اصولا فرهنگ نقد و انتقاد پذیری که باید در جامعه توسط همین اهل رسانه جا افتاده باشد در میان خود اهل رسانه هنوز به خوبی جا نیفتاده، ضمن اینکه عامه مردم هم هنوز فرق انتقاد را با فحش و هتاکی و کتک کاری نمی دانند.

این تصور غالب هست که در کار روزنامه نگاری اشتباه نباید پیش بیاید در حالی که این خیلی با واقعیت جور نیست، گاهی اشتباه پیش می آید و گاهی مشکل از چیز دیگری است مثلا از دروازه بانی خبر است، از زاویه دید است، از نوع برجسته سازی است و یا از سیاست رسانه است.

در مورد همه این ها باید کنکاش کرد، بحث راه انداخت تا از یک طرف کسانی که اهل نقد و نظر هستند در این مباحث درگیر بشوند و از سوی دیگر رسانه ها هم فکر نکنند که هر چه تولید کردند مخاطب می گوید به به، اصولا مخاطب خوب مخاطب نق نقو است!

اعضای این گروه آیا برنامه ای برای نقد رسانه های انحصاری و لابی گری اهالی رسانه دارند یا خیر؟ اگر جواب مثبته لطفا بیشتر توضیح بدید…

بازبه عنوان پاسخ کوتاه باید بگویم من هم مانند شما نمی دانم چون چیزی از پیش تعیین شده نیست، با این حال بدیهی است که ما به این کار که خیلی هم وقت و انرژی می گیرد به عنوان تفریح نگاه نمی کنیم. یعنی در واقع نقطه شروع ما از این جا بوده که یک جرقه در این بلبشوی بی سوادی مطلق رسانه ای ایجاد کنیم و بعد ببینیم چقدر پتانسیل برای دور خیز کردن به سوی اهداف بعدی وجود دارد.

تجربه هایی که من در این ده سالی که در خارج از کشور داشتیم خیلی می تواند کمک کند، مثلا تجربه راه اندازی انجمن بین المللی روزنامه نگاران ایرانی که جای بحث دارد چرا دچار مشکل شد.

یا تجربه بحث در باره اینکه گروهی یا مرکزی برای نظارت و بررسی رسانه های ایرانی ایجاد کنیم که با تجربه قبلی داریم روی این خیلی حساب شده تر و آرام تر کار می کنیم.

الان برخی از دوستان هم مرکزی درست کرده اند به اسم خانه آزادی بیان که ممکن است راه ما در جایی به همدیگر گره بخورد. بنابراین اساس کار ما این است که به آینده هم فکر کنیم و برنامه ریزی کنیم برای توسعه کار؛ منتهی در زمینه رسانه های جریان اصلی که خوب وقتی ما این اسم را رویشان می گذاریم معلوم است منظورمان کدام است شاید باید بیشتر تمرکز کنیم تا مثلا فلان رادیوی نه چندان حرفه ای در سوئد. چون این رسانه هایی هستند که با مخاطب انبوه سروکار دارند و تاثیر گذار هم هستند، بنابراین حوزه کار ما هم خیلی گسترده می شود و هم تخصصی و هم در برخی موارد خاص. اینکه مثلا بیاییم مهمان های برنامه صفحه دو بی بی سی را بررسی بکنیم از نظر جهت گیری سیاسی یا مثلا یک دوره اخبار صدای آمریکا را تحلیل گفتمان بکنیم می تواند خیلی برای کارهای تخقیقاتی و نقد رسانه مهم باشد.

ولی مهمتر از همه این است که ما اساسا مقوله نقد رسانه که نه تنها در خارج از کشور بلکه در ایران هم غایب بود را جا بیندازیم و به صاحبان و کارکنان رسانه بگوییم ، منتقد کسی نیست که ریگی در کفش دارد، منتقد کسی است که اشتباهات یا نقائص کار شما را روشن می کند و طبعا اصول حرفه ای ایجاب می کند که از نقد بیشترین استفاده را برای بهبود کار ببریم.

اینکه رابطه بسیاری از منتقدان فیلم با کارگردان ها در خارج از کشور رابطه تنش آمیزی نیست بلکه در بسیاری موارد دوستانه هم هست ولی در ایران معمولا اگر شما منتقد فیلم باشید و از فیلم یک کارگردانی بد بنویسید رفاقت تان خاتمه یافته تلقی می شود، یک موضوع فرهنگی است که باید روی آن کار کرد.

 در این گروه برای رای گیری و انتخاب بدترین تولید رسانه ای هفته از چه مکانیزم هایی استفاده می شود و چقدر به واقعی بودن تعداد رای ها می توان اعتماد کرد؟

 خب ما یازده هفته خبه صورت هفتگی کاندیداها را در همین جا گذاشتیم و براساس بحث ها و بررسی ها پنج و یک مورد شش کاندیدایی که توافق جمعی- یعنی کسانی از میان پانصد نفر عضو گروه که نظر دادند- وجود داشت را بردیم روی پل یعنی نظرسنجی درون فیس بوک و بعدهم که وبلاگ راه افتاد نظرسنجی داخل وبلاگ هم گذاشتیم که دیگرانی که در فیس بوک نیستند هم بتوانند رای بدهند و براساس آرایی که هر کاندیدا دریافت می کرد تکلیف برنده روشن می شد.

 از ابتدای خرداد تصمیم گرفتیم با توجه به اینکه این کارزار ما در واقع جا افتاده و بحث و نظرهای بسیاری را متوجه خودش کرده، مشارکت بیشتری را جلب کنیم و به جای هر هفته این کار را هر ماه انجام بدهیم و باز بین بیشترین آرا در پایان ماه انتخابات مجددی برگزار کنیم یعنی دو مرحله ای کنیم آن را.

 اما مسئله همانطور که گفتم این است که ما خودمان نمیخواهیم در موقعیت داور قرار بگیریم میخواهیم این داوری را همگانی کنیم یعنی در واقع هدف اصلی ما به راه انداختن بحث و بررسی و کنکاش در نقد رسانه است که منجر به افزایش سطح سواد رسانه ای عمومی میشود، طبعا در همین گروه پانصد نفره ما شاید نیمی از آنها یا روزنامه نگار و اهل رسانه هستند و یا با مسائل فرهنگی و هنری و رسانه ای سروکار دارند، در نتیجه این یک تمرینی است دمکراتیک برای ارتقاء جایگاه داوری و نقد و آن هم نه فقط از جانب منتقدان بلکه از جانب کسانی که می توانند پایگاه مرجع مردم باشند و هر عکس و ویدئو و خبری که در فیس بوک، بالاترین، سایت های مختلف و یا رسانه ها دیدند فوری باور نکنند و این چک کردن فکت ها را مورد ملاحظه قرار بدهند.

با توجه به جمعیت آماری نامشخص و متغیر داوران ، هر دوره کیفیت و کمیت داوری دچار تغییرات اساسی میشه . چه تدبیری برای حل این مشکل پیدا میکنین؟

 براساس همان هدف اولیه که این جایزه در واقع بهانه ای برای نقد و ارتقاء سطح سواد رسانه ای عمومی ما داوری را به عموم واگذار می کنیم و این شاید نوعی – با اغماض بسیار- بازخوردی ازافکار عمومی باشد، بنابراین اشکالی ندارد که مثلا کاندیداهای مورد نظر من یا کسانی که در این گروه هستند در نهایت رای نیاورند، این یعنی تست ذائقه عمومی هم هست، منتهی گاهی یک موضوعی خیلی داغ می شود و خیلی ها می آیند رای می دهند مثل اخراجی ها و پایان نامه و گاهی اختلاف بین کاندیداها واقعا خیلی کم است، این موضوع نشان می دهد که چقدر در این زمینه حساسیت وجود دارد و مخاطب چقدر به این موضوع اهمیت می دهد برای همین بود که ما انتخاب کاندیداها را طولانی تر و دومرحله ای تر کردیم که فرصت برای بحث و کنکاش بیشتر باشد.

 من با توجه به مسائل پیش اومده مقداری درباره ی منابع خبری روزنامه نگاران در تبعید توضیح بدین، بسیاری از این ژورنالیست ها ادعا می کنند که به منابعی در داخل دسترسی دارند که در بسیاری از موارد این اخبار نا درست از آب در می آیند، اما همانطور که دیدیم همچنان به پروپاگاندای خودشان ادامه می دهند و اعتبار رسانه های فارسی را زیر سوال می برند، از نظر شما این منابع چقدر واقعی هستند؟ نتیجه ی نهایی این تبلیغات غیر حرفه ای چیست؟

 این موضوع واقعا جای بحث فراوانی دارد، اتفاقا در این مورد در این گروه بسیار بحث کردیم و در یکی دو تا از ویدئوهای اخیر هم به این منابع با لحن طنز اشاره کردیم.

 واقعیت این است که حرفه روزنامه نگاری اصول و قواعد خاص خودش را دارد، روزنامه نگار نباید اهل حزب ، جو زده، اهل سیاست بازی و زد و بند و اهل بیزینس  باشد. یعنی باید همواره با خونسردی حرفه ای همه چیز را چک و دابل چک کند، همه فکت را کنار هم بگذارد، تا خبری به دستش رسید به خاطر اینکه در رقابت با دیگران اول شود اعلام نکند، همیشه باید بپرسد چرا؟

 گاهی اوقات حرفه روزنامه نگاری به ویژه در شرایط بحرانی بی شباهت به حرفه بازپرس نیست، انگار که شما به همه چیز باید با دیده شک و تردید نگاه کنید، مثلا الان هوا گرم است چرا در این فیلمی که می گویند مال تظاهرات امروز است مردم لباس گرم پوشیده اند،انگار که شما به همه چیز باید با دیده شک و تردید نگاه کنید، مثلا الان هوا گرم است چرا در این فیلمی که می گویند مال تظاهرات امروز است مردم لباس گرم پوشیده اند و جزئیات بسیاری را مورد دقت قرار بدهند. من نمی گویم که در اغلب موارد نیت با قصد سوئی وجود دارد یا رای مشهور شدن یا روی صحنه باقی ماندن، چون اگر روزنامه نگاری بگوید من از شهرت بدم می آید آن روزنامه نگار باید برود پیش روانشناس بالینی. ولی مسئله اینجاست که باید به اصول و قواعد کار روزنامه نگاری احترام بگذاریم میخواهد تازه دو روز است که استخدام شده باشیم یا که سی سال، فرقی نمی کند. به شما خبری را می دهند اولین وظیفه شما این است که صحت و اعتبار آن را مورد بررسی قرار بدهید و بعد فکت ها و داده ها را با هم چک کنید.

 و بعد همیشه این احتمال را در نظر بگیرید که ممکن است خبر را برای این به  شما بدهند که بخواهند شما را خراب کنند . این که دائم بگویید منابع داخلی من . منابع داخلی من. سبب افزایش اعتبار آن نمی شود!  اگر حتی خودتان هم مطمئن نباشید که این منبع شما چقدر قابل اعتماد است، حتی منابع قابل اعتماد هم می توانند اشتباه کند.

 بنابراین خلاصه بگویم در مورد چند روزنامه نگار و منابع داخلی شان همیشه شک و شبهه وجود داشته، حالا خب امشب یک آزمونی بود برای صحت این منابع داخلی، وزارت اطلاعات یک جاسوس را فرستاد خارج از کشور و به اصطلاح عامیانه همه این روزنامه نگاران قدیمی و اپوزیسیون سی ساله را سرکار گذاشت، هرچند که اتفاقا خیلی از مردم عادی می گفتند این اقا به قول معروف مشکوک می زند.

 و اتفاقا اینکه قضاوت مردم از قضاوت روزنامه نگاران قدیمی و سیاستمداران سی ساله اپوزیسیون درست تر بود نشان می دهد که در اینجا علاوه بر اشتباهات حرفه ای ، منافع شخصی هم مطرح است. یک روزنامه نگار خوب کسی است که با وجود همه احتیاط ها و مراعات اصول حرفه ای اگر اشتباهی کرد- چون در کار روزنامه نگاری بالاخره اشتباه پیش می آید ولی نباید بیش از حد تکرار شود که اعتبار فرد زیر سوال برود- خیلی ساده و صریح بگوید اشتباه کرده ام و آن را تصحیح کند.

 من خودم در مورد اخباری که در باره ترانه موسوی به من داده شده بود این کار را بصورت خصوصی در فیس بوک کردم و گفتم من که این خبر را به عنوان فرد حقیقی منتشر کردم حالا که چند ماه است منابع اصلی در خارج از کشور و امنیت هستند می خواهم که اسناد و مدارک شان را رو کنند چون من بعد از یک سال به هیچ سند و مدرکی نرسیده ام،بعد هم جنجال و جبهه گیری پیش آمد که اصولا طبیعت این جور برخوردهای حزبی و هیجانی است. ولی بهرحال برای من مهم بود که اگر سند و مدرکی توسط منابع اصلی وجود دارد رو شود.

وقتی مخاطب بخواهد چیزی را قبول کند و در اینجا عواطف و هیچان به جای ریالتی چک و راست آزمایی می اید به سختی می توان آن را از ذهن ش زدود

 در موارد این چنینی هم امیدوارم همه کسانی که با جاسوس وزارت اطلاعات مصاحبه کرده و از او به عنوان منبع موثق یاد کرده اند بیایند توضیح بدهند و روشن کنند که ایا اصلا به صحت گفته های وی که هر فرد عادی که دو مصاحبه از وی بشنود به آن مشکوک می شود، شک نکردند؟

 این که ما بیایم اصول و قواعد روزنامه نگاری و مسائل مختلفی که در نقد رسانه مطرح است را با بیانی عامه فهم از طریق بحث و گفتگو مورد مداقه قرار بدهیم می تواند برای رسانه ها و روزنامه نگاران بسیار سودمند باشد، این که منبع خبر چیست؟ اعتبار خبر چیست؟ راست آزمایی؟ فکت چک اینگ و سایر مسائل مرتبط با بررسی مورد به مورد، به نظرم بسیار کارگشا ست و برای مخاطب متوسط هم که کمتر عادت داده شده به برخورد انتقادی اصولی با رسانه آموزنده است.

 جواب این سوال تمام شد ولی قول میدهم دیگر کوتاه تر جواب بدهم که حوصله تان سر نرود! 🙂

خب در مورد «شاهدان عینی تلفنی» چی؟ وقتی می بینیم به عنوان مثال رادیو فردا بیشتر تماس گیرندگان از عوامل رژیم هستند، چقدر می شود بر روی این قبیل منابع مانور داد؟

 در مورد رسانه ها و روزنامه نگاران خارج از کشور دو جریان در داخل کشور در حال فعالیت هستند.

 یکی جریان رسمی یعنی مراجع رسمی هستند مثل وزارت اطلاعات که وظیفه رصد کردن و جمع آوری اسناد و بولتن سازی و مستند سازی را برعهده دارند  و دیگری جریان غیررسمی یعنی همان بدنه بسیج و حزب الله که آنها هم کار خودشان را می کنند و گاهی در برخی موارد کارشان با هم به اشتراک می رسد.

 در هر دو مورد این دو نهاد سعی می کنند روزنامه نگاران و رسانه ها را مانیتور کنند، تهدید کنند، در کارشان خرابکاری کنند، سردرگم کنند یا فریب بدهند.  موارد بسیاری وجود داشته که بدل به کمدی هم شده، یعنی یک گروهی در سال 84 که سریال برره پخش می شد کارشان شده بود این که زنگ می زدند به شبکه های فارسی زبان لس آنجلسی و با استفاده از داستان و کاراکترهای این سریال، مجریان آن برنامه ها را در واقع سرکار می گذاشتند، بعد مجموعه این سرکاریها را بصورت سی دی بین پایگاه های بسیج پخش می کردند، کارشان که گرفت روی یوتیوب هم گذاشتند.

 خب پس این پیش آگهی وجود دارد، گاهی منابع و شاهدانی به این رسانه ها معرفی می شوند که خودشان مشکوک هستند و اخبار جعلی ارسال می کنند تا سبب بدبینی مخاطب از سویی و گمراهی و گیجی روزنامه نگاران و رسانه ها در خارج از کشور بشوند.

 و گاهی هم این شاهد عینی در واقع کسی است که پشت کامپیوترش نشسته و خودش اخبارش را از کسانی که آنها هم پشت کامپیوتر نشسته اند می گیرد و کمی هم شاخ و برگ به آن می دهد زیرا میخواهد این وانموده را به عنوان واقعیت به خورد رسانه و مخاطب بدهد چون اینجا منافع سیاسی دارد و در واقع دروغگویی یا اغراق را اگر در جهت برانگیختن هیجانات مردم برای جلب توجه به مسائل مربوط به جنبش باشد، مجاز می داند.

 نمونه ش هم هست، وبلاگ نویسی هست که نزدیک به یک سال قبل از انتخابات بصورت قانونی از کشور خارج شده و تا نه ماه بعد از انتخابات ادعا می کرده که از داخل کشور برای رسانه های فارسی زبان و غیر فارسی زبان به عنوان شاهد عینی گزارش می هد و با آنها تحت همبن عنوان مصاحبه می کرد.

همیشه این احتمال را در نظر بگیرید که ممکن است خبر را برای این به ، شما بدهند که بخواهند شما را خراب کنند . این که دائم بگوید منابع داخلی من . منابع داخلی من. سبب افزایش اعتبار آن نمی شود!

 بنابراین در مورد شاهد عینی هم ما باید همیشه حواس مان را جمع کنیم، ما یعنی مخاطب، آیا واقعا گفته های او با واقعیت عینی مطابقت دارد آیا وی دچار احساسات نشده و مثلا 5000 نفر را 200000 نفر نکرده؟ و خیلی موارد دیگر.

 به عنوان روزنامه نگار باز هم باید به تمام قواعدی که در مصاحبه با شاهد عینی هست باید واقف بوده و رعایتش کنیم، اولا حتی در همین شرایط بحرانی هم ما الهبختکی سراغ شاهد عینی نمی رویم مگر اینکه در واقع چند تا شاهد عینی داشته باشیم و بشود نقاط مشترکی را از واقعیت رخ داده در شهادت آنها پیدا کرد.

 شاهد عینی ما یا روزنامه نگاری مورد اعتماد است، یا فردی که در صحنه است و ما می شناسیمش و یا بهرحال فردی مطلع است و اگر واقعه ای رخ داده با ذکر جزئیاتی که قابل چک کردن هستند خبر را منتقل می کند ولی بهرحال ما در شرایط عادی نیستیم  و در واقع یک شرایط بحرانی داریم که همه چیز مغشوش است و مسائل بسیاری نظیر امنیت شاهد و احتمال استفاده برای منافع شخصی یا سیاسی یا هیچان زده شدن ش و غیره را باید در نظر گرفت که این وظیفه نخست روزنامه نگار و سردبیر است که این موارد را چک کند.

یکی از نمونه های عینی این منابع نادرست که به تولید خبر اشتباه می انجامد سناریوی «ترانه موسوی» است که خود شما در بطن آن قرار داشتید، چگونه ابتدا با تاکید بر منابعی که در نگاه اول معتبر و دست اول هستند خبر نادرستی با این درجه از اهمیت منتشر شد؟ آیا وقتی کذب بودن آن مشخص شد، دیگر امکان اصلاح باور عمومی وجود ندارد؟ با این اسطوره های غلط چه باید کرد؟

در باره ترانه موسوی میخواهم یک جلسه را اصلا اختصاص بدهیم به این موضوع و اگر کسانی هم در ماجرا دخیل بوده اند وارد بحث بشوند که چه بهتر، چون در واقع بسیاری از کسانی که حرفی برای گفتن دارند به خاطر همین باور عمومی می ترسند حرف بزنند و این خیلی موضوع جالبی است که کسانی که تا دیروز که من جز مدافعین این خبر بودم آشکارا با من مخالفت می کردند امروز که گفته ام من از خودم رفع مسئولیت می کنم چون منافع حزبی شان ایجاب می کند سکوت می کنند، یعنی آن ملاحظات روزنامه نگاری که هیچ حتی اصول اخلاقی را هم به خاطر منافع حزبی زیر پا می  گذارند که در این مورد به زودی مفصل تر بحث خواهیم کرد.

اما در مورد این خبر و اینکه چرا این موضوع مطرح شد چند تا فاکتور خیلی اهمیت دارد که باید به آن ها توجه کنیم : اول اینکه واقعیت تجاوز در بازداشتگاه ها، زندان ها و خلاصه هر جایی که بسیج و سپاه و ماموران امنیتی امکان ش را داشته باشند، یک واقعیت عینی است.

دوم اینکه فکت ها و دیتل های این ماجرا برای کسی که خارج از کشور است و امکان چک کردن آنها در همان ابتدا را ندارد قابل پذیرش به نظر می رسد.

سوم اینکه منابعی که این خبر را داده اند، «منابع مورد اعتماد» من بوده اند یعنی تا آن روز فیلم و عکس و خبر و غیره را به من می رساندند، خب پس این هم براساس آن پیش فرض اول و براساس امکانات مورد دوم می تواند مورد توجه قرار بگیرد.

چهارم اینکه برخی از منابع نزدیک به کروبی صحت این خبر را تائید می کنند که آنها هم براساس اطمینان به همین منابع در واقع فریب خوردند و بعد هم سیمای جمهوری اسلامی آن گزارش خیلی به اصطلاح تابلو را پخش کرد.

مجموع این اطلاعات و اخبار می تواند هر کسی را به اشتباه برساند به ویژه اینکه به دلیل ملاحظات امنیتی نمی تواند منابع ش را معرفی کند. با این حال وقتی یک سال گذشت و خبری از سند و مدرک تازه ای نشد و پیگیریهای من هم برای اینکه ردی از این شخص در آدرسهای ارائه شده توسط این دو منبع بیایم، نتیجه نداد، اعلام کردم که من از خودم رفع مسئولیت میکنم و خواستار آن شدم که دو منبعی که تا به حال پنهان شده بودند خودشان را نشان بدهند و اگر سندی دارند ارائه بدهند.

خب بقیه ماجرا را می دانیم. اما چرا مردم داستان ترانه موسوی را باور کردند؟ به دلایل مختلف؛ اول اینکه عامه مردم دوست دارند چیزی را که دوست دارند باور کنند، مثلا دوست دارند باور کنند بخشی از ارتش میخواهد علیه سپاه کودتا کند، دوست دارند باور کنند که فلان وبلاگ نویس آمریکایی نوشته خامنه ای مرده پس راست است. دوست دارند چیزهایی که مخملباف از کلکسیون پیپ و عبا و غیره خامنه ای داده باور کنند، دوست دارند سند های جعلی را باور کنند.

بنابراین دوست دارند یک شهید این جوری هم داشته باشند. این را هیچ جوری نمی شود از ذهن عامه مردم بخصوص بخشی از آنها که خود را سبز غلیظ می دانند پاک کرد.

تا میگویی ترانه موسوی وجود خارجی ندارد، فوری غیرتی می شوند بعضی وقت ها هم کار به تهدید و ارعاب می کشد. اما واقعیت این است که ما نباید اگر مردم گفتند خمینی را در ماه دیده ایم بدویم به سمت ماه.

واقعیت این است که ما با سند، منطق، واقع گرایی، شهود و عینیت به جای تخیل سروکار داریم هر چند که مثلا داستان ترانه موسوی می تواند آبروی جمهوری اسلامی را ببرد و کار حتی به کنگره آمریکا بکشد ولی مگر همین یک مورد بوده است؟

در طول دهه شصت تجاوز به زنان زندانی پیش از اعدام امری معمول بود، امروز هم هر از چند گاهی خبر از تجاوز از سوی نهادهای امنیتی می رسد، بنابراین اصولا به دلایل مختلف روانشناختی، جامعه شناسی و مذهبی تجاوز بخشی از موجودیت نیروهای حافظ نظام است.

اما واقعیت این است که وقتی مخاطب بخواهد چیزی را قبول کند و در اینجا عواطف و هیچان به جای ریالتی چک و راست آزمایی می اید به سختی می توان آن را از ذهن ش زدود، شما ببیند بعد از دو سال که این همه عکس و فیلم و مستند در باره ندا اقا سلطان هست و این همه که در باره آن عکس اشتباهی نوشته و گفته شده، باز در یک تظاهرات می بینم یک نفر عکس ندا سلطانی را به جای ندا آقا سلطان دستش گرفته در حالی که اصلا این دو نفر شبیه یکدیگر نیستند.

این که چیزی نیست شما ببیند نامه جعلی چاپلین به دخترش را هنوز بعد از چهل سال ملت می خوانند و توی همین فیس بوک شئر می کنند، هر چقدر هم که توضیح داده می شود که اصل ماجرا چه بوده، عامه دلش می خواهد این را باور کند. بنابراین بخشی از ماجرا جز مسائل مربوط به اینکه این برداشت وجود دارد که هدف وسیله را توجیه می کند و عواطف و هیجاناتی که در این میان وجود دارد به فقدان سواد رسانه ای در میان مخاطبان ایرانی باز می گردد یعنی اکثریت انها هنوز عادت نکرده اند با نگاهی انتقادی به ماجرا نگاه کنند. این چیزی است که روزنامه نگاران باید دائم در صدد تقویت ش باشند، آن هم در شرایط خفقان و سانسور و جریان یک سویه اطلاعاتی و وفور شبه خبر و شایعات.

در مورد انجمن روزنامه نگاران ایرانی، می بینیم که عده ای با گرایش های مختلف در این انجمن جمع شده اند اما به نظر می رسد که بازخورد راضی کننده ای نداشته باشد، شما مشکل رو در کجا می بینید؟ چه راهی هست که این انجمن بصورت عملی بتواند متولی حرفه ی ژورنالیست های تبعیدی باشد؟

خب من باید بگم که اصولا در عالم واقع انجمنی در کار نیست، یعنی ما دچار اختلافات شدیدی شدیم که باز در باره اینکه چرا این طوری شد باز باید یک جلسه دیگه بزاریم ولی اینجا باید به چند موضوع اشاره کنم.

اول اینکه وقتی ایده این انجمن را مطرح کردم و بعد با چند نفر مشورت کردم تصورم این بود که این انجمن در گام نخست می تواند به یاری حدود صد روزنامه نگاری که از ایران خارج شده اند برسد و در گام بعدی مرجعی باشد برای اینکه روزنامه نگاری ایرانی را اعتلاء بدهد.

ولی خب طبعا سروکار اولیه ما با فدراسیون بین المللی روزنامه نگاران ای اف ج بود و طبعا اونها می خواستند کسانی را که مورد تائید ریاست انجمن صنفی روزنامه نگاران باشد در میان هیئت موسس جا بدهند.

حالا من وارد جزئیات نمی شوم ولی افرادی به ما تحمیل شدند که در واقع به قول معروف همان مظنون های همیشگی بودند یعنی همه جا حاضر و در همه جا صاحب کار!

نگاه من و برخی از اعضای هئیت موسس به این انجمن این بود که از این فرصت استفاده کنیم بنای کجی که روزنامه نگاری در ایران با آن نهاده شده را از اول بسازیم، یعنی از اول به روزنامه نگاری که در دهه هفتاد وارد کار رسانه شدند آموزشی ندادند که مستقل و روزنامه نگار باشد و نه کارمند.

رسانه های ما هم از همان ابتدایی که مطبوعات در دهه هفتاد رشد کردندحزبی بودند هنوز هم هستند یا این جناح یا آن جناح، قبلا هم گفته ام مدیران مسئول و اغلب سردبیران روزنامه ها از وزارت اطلاعات، سپاه، وزارت کشور، نیروی انتظامی و نهادهای حکومتی آمده اند.

خب با این وضع تصور من و برخی دیگر این بود که بیاییم بگویم روزنامه نگار باید یک تعریفی داشته باشد، نه اینکه هر کسی مثلا به مدد برادرش، خواهرش، دوست دخترش وارد بی بی سی یا رادیو فردا شد بشود روزنامه نگار و بشود این وضعی که الان داریم، نه اینکه هر کسی از راه رسید برای خودش سایت بزند و بگوید من سردبیرم. یک تعریف و قاعده ای باید در کار باشد که خوب سعی کردیم توی اساسنامه و منشور و سایر اسناد ابتدایی انجمن بیاوریم.

اما در نهایت اختلاف از جایی بروز کرد که قابل انتظار بود، یعنی برخی اصولا می خواستند از این نهاد به عنوان سکوی پرش استفاده کنند و باز همان بازی حزبی و انحصار را ادامه بدهیم.

بعد من سوالی را مطرح کردم که اگر قرار است که ما نتوانیم کاری برای این روزنامه نگاران پناهنده و پناهجو بکنیم و نتوانیم در زمینه آموزش و بنای یک قاعده اصولی کاری بکنیم اساسا فلسفه وجودی چنین نهادی چیست؟

یعنی اینکه ما بیاییم یک عده بچه محل خودمان را بیاوریم توی انجمن که به ما رای بدهند و بعد هم بدون حساب و کتاب کارت عضویت و عنوان روزنامه نگاری به آنها بدهیم و اینها بشوند سیاهی لشگر و پامنبری ما، نهایت کاری است که ما قرار است بکنیم؟

خب طبعا از همین جا اختلافات که از روز اول هم وجود داشت به اضافه تخلفات عدیده ای که رخ داد سبب شد که نزدیک به شش ماه عملا فعالیت هئیت موسس متوقف شود و طبعا وقتی تعریف مشخص و واحدی از اهداف وجود نداشته باشد ادامه مسیر ممکن نیست.

 واقعیت این است که حرفه روزنامه نگاری اصول و قواعد خاص خودش را دارد، روزنامه نگار نباید اهل حزب ، جو زده، اهل سیاست بازی و زد و بند و اهل بیزینس ، باشد.

بحث برسر این است که ما نباید درگیر حزب و باند و منافع خودمان بشویم والا مثلا راه انداختن یک انجمن دیگر که کاری ندارد فردا یک انجمن راه می اندازیم روزنامه نگاران مستقل، روزنامه نگاران چپ، روزنامه نگاران سابقا چپ!

یعنی اساسا فلسفه وجودی، نیاز، اهداف و راهکارهای هر نهادی باید مشخص باشد و اگر قرار است این نهاد یک نهاد حرفه ای روزنامه نگاری باشد باید از اصول و قواعد حرفه ای پیروی کند نه از منافع حزبی و اقتصادی و یا حتی شخصی.

بنابراین من خیلی خوش بین نیستم در ماههای آینده تغییری رخ بدهد یا حتی انجمنی با وجود من یا بدون وجود من تشکیل بشود یا اگر بشود بتواند تاثیری در جریان کنونی روزنامه نگاری که در وضعیت اسف باری است بگذارد.

روزنامه نگارانی که تازه از کشور خارج شده اند در صورتی که بتوانند کار حرفه ای خود را ادامه بدهند طبعا می توانند به عضویت انجمن های ملی کشورهای محل اقامت خود در بیایند و آنها که قعلا نمی توانند که طبعا باید به فکر ادامه کار باشند. بهرحال به اعتقاد من این یک فرصت تاریخی بود که باز به دلیل همان اعمال نظرها و فشارهای بیرونی از سوی همان نهادهایی که بنای کج روزنامه نگاری در ایران را استوار نگه داشتند؛ از دست رفت و امکان یک تشکل دمکراتیک از روزنامه نگاران فارغ از رنگ و جناح سیاسی که بتواند آموزش، تحقیق و اصول حرفه ای را سامان دهد از میان رفت، امیدوارم که این کار البته به شکلی دیگر با توجه به این پتانسیل عظیم روزنامه نگاران ایرانی در خارج از کشور صورت بگیرد. به اعتقاد من با یا بدون انجمن؛ روزنامه نگاران ایرانی نیازمند همکاری و گفتگو با یکدیگر هستند چرا که در چارچوب اصول کاری منافع مشترکی دارند. حالا این بستگی به خود آنها دارد که زمینه ها و قالب این گفتمان را پیدا کنند.

ممنون که وقتتون رو در اختیار گروه گذاشتید

منم ممنونم

 

هلن همتی: نقدی بر جایزه ساندیس زرشک

«جایزه ساندیس زرشک» به همت گروهی از روزنامه نگاران، منتقدان، وبلاگ نویسان و اهالی فیس بوک ، سه ماه پیش متولد شد..

این جایزه ، هر هفته بدترین تولیدات رسانه ای را کاندیدا و به بدترین آنها جایزه مجازی «ساندیس زرشک» را اهدا و در ویدئو هفتگی در فیس بوک اعلام میکند..

اهداء جوایزی از این گونه ، گرچه بی سابقه نیست ، اما اختصاص چند فاکتور ، تازگی و طراوت خاصی به  «جایزه ساندیس زرشک» داده که آن را از موارد مشابه متمایز می کند..

اولین خصیصه ، ذات پارادوکسیکال گروه «جایزه ساندیس زرشک» است که جدی ترین مباحث هنر و رسانه را با طنزآمیزترین زبانی که در وسع دارد، به جدی ترین شکل ممکنه بررسی می کند/این نکته را در اجرای ویدئوهای  «جایزه ساندیس زرشک» به خوبی میتوان دریافت/.

دومین ویژگی ، همکاری کادرحرفه ای و غیر حرفه ای ، روزنامه نگاران پر سابقه و بی سابقه، استاد و دانشجو در کنار هم وبا حق رای برابراست..

رعایت آداب دموکراسی ( نه به شیوه مرسوم وطنی!) از ابتدای شکل گیری «جایزه ساندیس زرشک» ، رونمایی شده است. تضمین «ضامن آهو» برای دموکراتیک بودن انتخابات ، قسم مشترکی است که بین اعضاء گرداننده به شکلی آیینی ، سلامت انتخابات را تضمین میکند.

گروه، بعد از اعلام موجودیت و شرح اهداف ، ابتدا عنوان جایزه را به رای گیری گذاشت . بعد از بحث های فراوانی که در چت روم گروه، صورت گرفت ، عنوان ساندیس زرشک با اکثریت آرا  و با هدف به ثبت رساندن جریان ناسالم خرید رای با ابزار تطمیع ، در تاریخ

سیاسی ایران، برگزیده شد. این نیز ویژگی دیگریست..

بعد از آن گروه با تقسیم وظایف و سپس تشکیل اتاق فکر، هر هفته ، کاندیداها را در .چت روم خود در فیس بوک اعلام و پس از رای گیری در یک ویدئو به اعلام عموم میرساند.

تا اینحای کار همه چیز به نظر در ست پیش میرود. اما  نکته  قابل تامل اینجاست که در مداوت حرکت، گروه  قطعا با نقایص و گاه تعارضاتی روبرو خواهد شد .  از آنجا که  هیئت داوران ، جمعیت آماری نامشخصی دارد ، بدیهی ست که کیفیت و شاخصه های گزینش در هر هفته، متغیر باشد. علاوه بر این تنوع دیدگاهها و سلایق در شیوه داوری باز ، مشکلی است که موسسان گروه میبایست تدبیری برایش بیندیشند.

موسسان «جایزه ساندیس زرشک» در تعریف وظایف خود میگویند که هدفشان:»بررسی طنز آمیز در باره مسائل رسانه های ایرانی، ارتباطات سیاسی، پروپاگاندا، سیاستها و دروازه بانی رسانه ای  و بیشتر از همه نقد و ارزیابی برنامه های تلویزیونی و فیلم های سینمایی و در آخر نوعی سرگرمی فیس بوکی برای اهل نقد که ممکن است به مباحث جدی تر نیز در دنیای رسانه های ایرانی دامن بزند یا نزند» میباشد.

به نظر کمی زیاد می آید؟ با کمی ارفاق و مثبت نگری می توانیم امید وار باشیم که در ساحت طنز، هیچ غیر ممکنی غیر ممکن نیست.

از نظر دور نمی داریم که حرکت منسجم گروه کوچک موسسان، در جغرافیایی گسترده، نشانه جریان سیال و رو به رشدی است که تا الان موفق شده فضای جدی و تا اندازه ای عبوس نقد و نظر را تلطیف کرده و با چاشنی طنز ، نظر مخاطبین را به نقد مباحث رسانه ای بیش از پیش جلب کند..

بدون تعارف، جدیت اعضاء این گروه که در جغرافیای متفاوتی کار و زندگی میکنند والبته انسجام ارتباطی آنها که می دانیم اصلا کار آسانی نیست، به انگیزه ای قوی نیازمند است که طبیعتا تحسین برانگیر است..

استقبال نسبی روزنامه نگاران از «جایزه ساندیس زرشک» /اعم از مشارکت و پوشش خبری/ طرح لبخندیست که خود گواه  نیاز فضای نقد رسانه ایست به جراحی طنازانه  خویشتن.

تکمله: 

این هفته دوازدهمین دوره انتخابات «جایزه ساندیس زرشک» برگزار می شود. خواستم چند خطی بنویسم، نه به خاطر شگون عدد دوارده در تاریخ سیاسی ایران /که خود شوخی بزرگیست/ بلکه به خاطر اینکه نحسی عدد سیزده گریبان من و شما را نگیرد و البته چهارده خرداد که وعده داده شده اتفاقاتی خواهد افتاد که یحتمل حساب من و شما و ساندیس زرشک با آقا امام زمان خواهد بود!

هلن همتی

 

تفاوت «پرس» (رسانه های خبری/ مطبوعات ) و «میدیا» (رسانه ها)

تفاوت «پرس» (جراید) و «میدیا» (رسانه ها)

شادیار عمرانی روشن

 سوم مه، روز جهانی آزادی رسانه های خبری بود، اما این روز به اشتباه از سوی رسانه های فارسی زبان روز جهانی مطبوعات که دلالت بر چاپی بودن رسانه ها دارد نامیده شده است، در رد این غلط رایج، شاید این توضیح ضروری باشد.

این باور همگانی وجود دارد که آنکه دست به قلم می برد ، اهل کتابت است و آنکه اهل کتابت است بر اصول نگارش تسلط دارد. چنانچه اهل قلم در بکارگیری واژه و یا اصطلاحی خلاقیتی دور از ذهن داشته باشد، این بدعت در باور عمومی پذیرفته و پس از گذشت زمانی متداول گردیده ، خود تبدیل به مرجعی می شود. حال آنکه این بدعت بعضا در اثر اشتباهی سهوی شکل گرفته و یا محصول ناآگاهی و عدم تسلط نویسنده بوده است.

از آنجمله می توان به کاربرد غلط «روزنامه/مجله زرد» به جای «تبلوید» برای اتلاق به مجلات و روزنامه های مصور با مطالب عامه پسند و با محتوایی بی پشتوانه، اشاره کرد. و نیز در این زمره است کاربرد غلط «رسانه های گروهی» به جای «جراید خبری/مطبوعات» در ترجمه ی «پرس» ؛ که متاسفانه این روزها به کرات توسط اهل قلم و اصحاب رسانه به کار می رود.

چنانچه واژه ی پرس را از ریشه ی لاتین آن معنا کنیم، تعاریفی که در فرهنگهای امریکایی از این واژه می یابیم قابل قبول نخواهد بود؛ و اگر ریشه ی آن را از انگلیسی میانه بیابیم می توانیم آنگاه بر اساس تعاریف امریکایی معنی «پرس» را از حصر آن در حیطه ی «روزنامه» به «مطبوعات و رسانه های خبری» تسری دهیم.

در تعریف «پرس» تنوع بسیاری در فرهنگهای مرجع وجود دارد. لغتنامه ی مریام وبستر با تعریف مفصلی از این واژه «عمل جمع آوری و چاپ و یا پخش اخبار» را در حیطه ی محدودی از «روزنامه ها، نشریات (گاهنامه ها) ، و برخی از رادیوها و تلویزیونهای خبری «پرس» می خواند. در واقع در این تعریف بر «خبری» بودن رسانه تاکید دارد[1]. تعریفی مشابه در دیگر فرهنگنامه ی آمریکایی، امریکن هریتیج، یافت می شود.[2] حال آنکه در تعاریف بریتانیایی از این واژه ، «پرس» به خبرنگاران روزنامه ها ، به طور عام [3] اتلاق می شود. در فرهنگ علوم مطبوعات و ارتباطات،مألف ( ع.ع. مهاجری) در ترجمه و توضیح «پرس» و اصطلاحات منشعب از آن هیچ کجا محدوده ی معنایی این کلمه را از «مطبوعات» [ از واژه ی طبع به معنای چاپ] و روزنامه و یا نشریه خبری فراتر نبرده است.[4]

ریشه ی این واژه، «پرس» به «presse» در زبان انگلیسی میانه و پیشتر از آن از » presser» در فرانسه ی کهن که خود ریشه در واژه ی لاتین «pressare» [5] به معنای تحت فشار قرار دادن بر می گردد و بنا بر باوری جمعی به سبب آنکه در طبع جراید عمل فشار و پرس برای چاپ صورت می گیرد و  اولیه ترین نوع خبرنگاری و پخش و نشر آن از طریق چاپ روزنامه بوده است، این واژه برای رسانه های مطبعه خبری به کار رفته است.

این نکته شایان ذکر است که زبان انگلیسی بر خلاف زبان فارسی ، زبانی ادراکی یا conceptual  نیست؛ بلکه در زمره ی زبانهای موقعیتی/مفهومی یا contextual  قرار می گیرد. بدان معنا که هر واژه می تواند در هر متن و موقعیتی خاص معانی کاملا متفاوتی داشته باشد. از این رو گهگاه دانستن ریشه ی کلمه به خصوص اگر از زبان نورس و یا داچ (و نه یونانی یا لاتین) وارد زبان انگلیسی (به خصوص انگلیسی کهن یا میانه) شده باشد، نمی تواند لزوما ما را به حدس معنای کاربردی آن واژه نزدیک سازد. لذا، چنانچه واژه ی پرس را از ریشه ی لاتین آن معنا کنیم، تعاریفی که در فرهنگهای امریکایی از این واژه می یابیم قابل قبول نخواهد بود؛ و اگر ریشه ی آن را از انگلیسی میانه بیابیم می توانیم آنگاه بر اساس تعاریف امریکایی معنی «پرس» را از حصر آن در حیطه ی «روزنامه» به «مطبوعات و رسانه های خبری» تسری دهیم.

و اما کلمه ی «میدیم [میدیا (جمع)] که در فارسی «وسایل ارتباط جمعی/ رسانه های گروهی» [6] ترجمه شده است حیطه ی کلی تر و جامعتری را در بر می گیرد. در غالب فرهنگها «میدیا» ( که به صورت اسم جمع به کار می رود و البته به صورت مفرد آن یعنی میدیم هم به همان معناست)، به وسایل و یا راههای ارتباطی ای گفته می شود که از آن طرق مفاهیم هنری به مخاطب رسانده می شود که شامل تلویزیون، رادیو، روزنامه، مجله، کتاب، تصاویر متحرک، و مطبوعات است. [7][8][9][10][11]

ریشه ی این واژه از «medius» در لاتین و فرانسه به معنای «میان / رابط» [12] در بین برخی از زبان شناسان مورد بحث است. گروهی آن را برگرفته از واژه ی یونانی «mediaou» با همان معنای لاتین و گروهی دیگر آنرا از واژه ی «مدیا» در زبان اوستایی می دانند؛ که در هیچ یک از واژه نامه های معتبر به وضوح و وثوق به این دو ریشه اشاره نشده است.

بنا بر تعاریف ذکر شده ، کاربرد این دو واژه ی «پرس» و «میدیا» در زبان تخصصی «ارتباطات» کاملا متفاوت است. در واقع «پرس» یا همان جراید [مطبوعات] خبری زیر مجموعه ی «میدیا» یا رسانه ها [جمعی] قرار می گیرد. با نظر به اینکه در فرهنگ ارتباطات بین الملل [13] و نیز واژه نامه ی مریام وبستر[14] و همچنین امریکن هریتیج [15] «میدیا» (رسانه ها) هم معنی با «مس میدیا» (رسانه های جمعی) آمده است ، می توان بازه ی بازتری برای این واژه متصور شد. بازه ای که مطبوعات خبری (پرس) را نیز در بر می گیرد. کیرتی بی [16] و دکتر تیم بری [17] هر دو در پاسخ به سوالات سایبری در نوع استفاده از این دو واژه همین تعاریف را صحه می نهند.

شایسته است که اهالی قلم و کتابت و رسانه، در بدعت گذاریها هوشیارتر بوده و بر اثر ناآگاهی از به کار گیری نادرست واژگان کلیدی و تخصصی حرفه ی خود بپرهیزند. فراموش نکنیم که قدرت قلم در ثبت و در نتیجه در سندیت بخشیدن به ادعاهای شفاهی غیر قابل رجوع است و این توانش کتبی که می تواند به عنوان مأخذ و مرجع به حساب آید باید بی نقص و قابل اعتماد و وثوق باشد.

شادیار عمرانی روشن

18 اردیبهشت 1390

منابع

[1] Merriam Webster’s New Collegiate Dictionary, P.911

[2] American Heritage Dictionary, p. 655

[3]Oxford Lexicon Dictionary, G203

[4]فرهنگ علوم مطبوعات و ارتباطات، مهاجری ع.ع. ، ص652-654 ، انتشارات مژده

[5] Oxford Dictionary of Etymology, p. 368

[6] فرهنگ نشر نو، جعفری محمدرضا، ص739

[7] Merriam Webster’s New Collegiate Dictionary, p. 714-707

[8] American Heritage Dictionary, p.519

[9] Oxford Lexicon Dictionary, p.358 G208

[10] The International Relations Dictionary, p.80-81

[11] فرهنگ علوم مطبوعات و ارتباطات، مهاجری ع.ع. ، ص505، انتشارات مژده

[12] Oxford Dictionary of Etymology, p. 287

[13] as in [11]

[14] as in [7]

[15] as in [8]

[16] http://in.answers.yahoo.com/question/index?qid=20080121032912AAs7seD

[17] http://english.stackexchange.com/questions/5403/whats-the-difference-between-media-and-press

 

برچسب‌ها:

وقتی کلمه از محدودیت های اعمال شده بر زندانیان سیاسی سوءاستفاده می کند…

سیمین روزگرد- چندی پیش وبسایت جرس اعلام کرد که «یازده تن از زندانیان سیاسی (سالن 12 بند 4) زندان رجایی شهر کرج در حمایت از اعتصاب غذای فخرالسادات محتشمی پور با صدور بیانیه ای اعلام کردند که از روز یکشنبه(21 فروردین ماه) دست به اعتصاب غذا می زنند.» البته وبسایت جرس ذکر نکرد که این اعتصاب غذا ادامه دار خواهد بود یا تنها محدود به همان روز «یکشنبه» می شود؛ هرچند که در خبر از واژه ی «از روز یکشنبه» استفاده کرده بودند.

پخش این اخبار دروغ از سوی کلمه که با پوشش گسترده ی دیگر رسانه های خبری چون بی بی سی، رادیو فردا و دویچه وله و ایجاد کمپین های اعتراضی و غیره همراه بود، تا زمانی که از زندانیان رجایی شهر بیانیه ای منتشر نشد، ادامه یافت.

با گذشت دو روز از انتشار این خبر اما وبسایت کلمه از محدودیت های اعمال شده بر زندانیان سیاسی زندان رجایی شهر(اعم از قطع خطوط تلفن) سوءاستفاده کرد و با به بازی گرفتن احساسات مردم و خانواده های زندانیان سیاسی اخبار دروغی در رابطه با ادامه ی اعتصاب منتشر کرد و لابد قصد داشت خود را تنها منبع در این زمینه نشان دهد!

وبسایت کلمه تا جایی پیش رفت که وضعیت جسمی برخی از اعتصابیون را هم در اثر اعتصاب نامناسب خواند و در همین زمینه گویا مصاحبه هایی با خانواده های این یازده تن  از جمله همسر منصور اسانلو نیز انجام داد و در آن با تاکید بر اینکه ایشان چندین روز است در اعتصاب غذا به سر می برند، جویای حال جسمی وی می شد(در حالی که پروانه اسانلو تنها دو هفته یکبار می تواند به ملاقات همسرش در رجایی شهر برود) و البته چون خودشان را منبع مطلعی جلوه می دهند خانواده ها را از این حیث بیش از پیش نگران ساختند.{به نقل از کلمه: همسر اسانلو می گوید منصور اسانلو بیماری قلبی دارد و اعتصاب غذا می‌تواند وضعیت جسمانی نامناسب او را بدتر کند. دادستان تهران،جعفری دولت آبادی هر بار با مرخصی درمانی وی مخالفت کرده است .}

پخش این اخبار دروغ از سوی کلمه که با پوشش گسترده ی دیگر رسانه های خبری چون بی بی سی، رادیو فردا و دویچه وله و ایجاد کمپین های اعتراضی و غیره همراه بود، تا زمانی که از زندانیان رجایی شهر بیانیه ای منتشر نشد، ادامه یافت. ایشان در این بیانیه به صراحت اعلام کردند که اعتصاب غذای یکشنبه شان تنها یک روز و به صورت نمادین بوده است و این مسئله پایانی بود برای تمامی دروغ پراکنی های کلمه ای ها!

چند نکته در مورد اخبار کلمه حائز اهمیت است. به شخصه حتم دارم که پخش این خبر همچون خبر انتقال میرحسین موسوی به زندان حشمتیه سهوی نبوده است. وقتی کلمه می نویسد برخی زندانیان به علت اعتصاب غذا وضع جسمانی نامناسبی دارند، یا میرحسین موسوی را به زندان حشمتیه بردند حتما بایستی منبع موثقی در کار باشد(اگر نباشد هم عذر بدتر از گناه است) چرا که این اخبار بایستی با کمترین درصد خطا منتشر شود. گمان نمی کنم لازم به توضیح باشد که، میرحسین موسوی آن هم برای وبسایتی چون کلمه یک زندانی سیاسی گمنام محسوب نمی شود که مثلا احتمال دهیم خبری که در این باره بر روی خروجی شان رفته، برآمده از یک گزارش دریافتی اشتباه و یا تشابه اسمی و مواردی از این دست باشد.

مسئله ی دیگر این است که به شخصه متوجه نمی شوم چطور می شود که یازده زندانی سیاسی که خودشان در بدترین شرایط به سر می برند و برخی از ایشان سال هاست که حتی یک روز هم به مرخصی نیامده اند، چطور می شود که برای نشان دادن همبستگی خود با فخرالسادات محتشمی پور که دوران بازداشت موقتش را می گذراند و اتفاقا در طول همین بازداشت موقت هم به مرخصی می آید، آن هم بعد از ملاقات با همسرش در زندان، بایستی اعتصاب غذا کنند و هربار هم کلمه در اخبارش به این نکته اشاره داشته باشد؟

یک منبع خبری اگر کانالی ندارد و نمی تواند اخبار زندان ها را در چنین شرایطی پوشش دهد، هیچ لزومی ندارد که به دروغ پردازی روی بیاورد. بدیهی ست که این عمل غیر حرفه ای رفته رفته موجب زیر سوال رفتن اعتبار سایر اخبار موثق درون زندان ها و البته سواستفاده حاکمیت خواهد شد.

بی سبب نیست اگر در آخر وضع روحی خانواده ی زندانیانی سیاسی را که با تلفن خبرنگار کلمه و یا دنبال کردن خبرها، از این اخبار دروغین با خبر می شوند؛ تجسم کنیم. زندانیانی که در شرایط عادی نیز بی شک وضعیت جسمی مناسبی در آن محیط ندارند…

 

بی سوادی بصری، از زمانه و مردمک تا بی بی سی

امید کشتکار- وب سایت بی بی سی فارسی در دو مرحله با فاصله دو هفته ای چهره خود را تغییر داد و از امروز (۱۹ آوریل) با طراحی جدید شروع به کار کرده است.

جمشید برزگر مدیر این وب سایت نوشته است: “این تغییرات، که در دیگر سایت های خبری بی بی سی نیز اعمال خواهد شد، این اهداف عمده را دنبال می کند: تازه سازی آرایش صفحات سایت هماهنگ با روند رایج در وب، یکسان سازی هر چه بیشتر سایت های بی بی سی، فارغ از زبان و خط آنها، استفاده از عکس هایی با اندازه های بزرگ تر، راحت تر شدن دسترسی به مطالب تحلیلی، آلبوم های عکس و گزارش های ویدیویی، بزرگ تر شدن اندازه تصاویر ویدیویی و بهبود کیفیت پخش آنها و امکان دسترسی بهتر به صفحات بی بی سی در شبکه های اجتماعی و آسان تر شدن به اشتراک گذاشتن محتوا”

اینکه طراحی جدید تا چه حد توانسته اهداف گفته شده را عملی کند، بیشتر از آنکه نیاز به تحلیل ساختار شناسانه داشت باشد نیاز به نظر سنجی از مخاطبان دارد.  چندی پیش با رونمایی از طراحی جدید وب سایت رادیو زمانه و سپس مردمک تصمیم گرفتم در اینباره بنویسم (که البته ننوشتم) که مدیران این رسانه ها چه به سادگی با عدم درک صحیح از هنر گرافیک و مخاطب شناسی، دست به تغییر در ساختار و طراحی سایتهایشان می زنند، بدون اینکه از آنچه پیش از این داشته اند استفاده کنند. راهی که بی بی سی هم به همان سمت رفت.

به عنوان مثال وبسایت قبلی رادیو زمانه که در زمان مدیریت مهدی جامی طراحی شده بود، در زمان خود و حتی اکنون جزو پیشروترین وبسایتهای فارسی از جهت طراحی و ساختار بود. ارتباط منطقی میان بخش های سایت در صفحه اصلی، طراحی یونیک سر صفحه ها، المان های فکر شده بخشها و … موجب شده بود زمانه به راحتی با مخاطب ارتباط برقرار کرده و در عین حال خارج از کلیشه های مرسوم، در طراحی و چیدمان، خاص باشد. حال آنکه در وب سایت جدیدجز یک نکته (عریض شدن فضای متن)، بی سلیقگی گرافیکی موج می زند. متن ها و بخشها در هم شده است. فاصله جدول ها در طراحی نسبت درستی ندارند، پیدا کردن مطالب سخت است، سر صفحه ها و بنر ها بی نهایت از نظر گرافیکی ضعیف هستند و همه چیز آنچنان در هم و بی منطق است که واقعا جای تعجب دارد. در واقع در وبسایت جدید، تمام چیزهایی که در طرح قبلی موجب تفاوت و یونیک شدن زمانه می شد یکجا از دست رفته است.

در مردمک هم کمابیش همین اتفاق افتاد. مدیریت سایت به یکباره تمام داشته ها را از لوگو تا رنگ سازمانی را یکجا به باد داد. در واقع مدیران وب سایتهای فارسی گویا هیچ اعتقادی به هویت سازمانی ندارند.

هر سازمان، همانند انسان ها، یک هویت دارد، هویت سازمانی مجموعه ای از ویژگی هایی است که سازمان را از دیگران متمایز می سازد. هویت سازمانی به عنوان یک ابزار استراتژیک در فرآیند دست یابی به هدفها و دیدگاه سازمان استفاده می شود. از این جهت تغییر دادن ناگهانی هویت سازمانی که تشکیل شده است از مجموعه المانهای تصویری طراحی شده، اقدامی است که در دنیای امروز بسیار بدیع و دور از ذهن است. نگاه کنید به تغییراتی که وبسایتهای بزرگ مانند یاهو در ساختارشان ایجاد می کنند.

علاوه بر اینکه با امکانات روز هماهنگ می شوند طوری عمل می کنند که هویت خود را از دست نداده و مخاطب را فراری ندهند. بر خلاف مردمک و زمانه که در چشم به هم زدنی همه چیز را بر باد داده اند و هویت جدیدی بر پای هیچ درست کرده اند. هویتی که البته با بد سلیقگی محض همراه است. در واقع ظاهر جدید مردمک نه تنها خاص نیست بلکه کاملا شبیه پوسته های رایگان همراه نرم افزارهای مدیریت سایت است.

جنس مشکل بی بی سی البته کمی متفاوت است. گویا بنا بوده در سایت جدید هماهنگ سازی ای انجام شود با سایر سایت های بین المللی این سازمان. ولی به نظر می رسد زیبایی شناسی به کار رفته در این سایت از بخش عربی آمده است. در واقع زیبایی شناسی گرافیک ایرانی تفاوت های بنیادی با گرافیک عربی دارد. برای دریافت این تفاوت ها می شود نگاهی کرد به آثار تصویری طراحان عرب و مقایسه آن با طراحان ایرانی.

پیش از این هم بی بی سی برای طراحی فونت این شبکه از طراحان عرب استفاده کرده بود و فونتی که هم اینک در تلویزیون استفاده می شود توسط طراح لبنانی تارک اتریسی طراحی شده است. که البته این سفارش در حالی که ما طراحان نخبه و معروفی در حوزه فونت داریم خود جای شگفتی است. اما به هر حال تریسی با هوشیاری گریخت.

آنطور که خود می گوید “ما سعی کردیم از فونتهای رایج در ایران الگو بگیریم تا تفاوت دیداری زیادی با آنچه الان در ایران هست به وجود نیاید.” کاری که در وب سایت لحاظ نشده است.

این زیبایی شناسی عربی به نظر می رسد اولین مشکل وب سایت بی بی سی را به وجود می آورد که همان مشکل فونت است. فونت به کار رفته در این وب سایت فونتی است کاملا نا آشنا برای مخاطب ایرانی و نزدیک به تایپوگرافی عربی. شکل نرمال آن تفاوت چندانی با حالت ضخیم (بلد) آن ندارد و اگر چه برای تیتر، ضخامت کافی را دارد برای متن بسیار چشم آزار و غیر منطقی است. اندازه (پوینت) نوشته ها هم بسیار بزرگ است و یادآور کتابهای چاپ شده برای افراد مسن است. بزرگ بودن غیر متعارف فونتها موجب شده که به اندازه وب سایت هم از نظر طول به طور غیر لازمی افزوده شود. علاوه بر فونت مشکل دیگری که البته در نسخه فارسی و عربی وجود دارد استفاده از رنگ آبی برای باکس های متنی است. رنگی کاملا بی ربط به قالب کلی سایت و رنگ قرمز – خاکستری غالب. در حالی که در نسخه مادر یعنی انگلیسی این رنگ اوکر (خرمایی) است که از نظر ساختار رنگی نزدیک به کلیت طراحی است.

دلیل این مشکلات و ساختار عربی گرافیک هر چه که باشد و مدیران بی بی سی هر توجیهی هم داشته باشند، باز نشان دهنده چیزی جز ضعف بخش فارسی و تیم مدیریت آن نیست. که البته در موارد بسیاری رخ نشان داده. حالا پیش از این در پوشش ندادن اخبار مهم، یا ارایه جهت دار اخبار و چه حالا در استفاده نابجا از گرافیک. گاهی بد نیست مدیران وب سایتها و سازمان های ایرانی در چنین مراحلی با صاحب نظران هنری مشورتی بکنند و جویای نظرات آن ها بشوند.

گرافیک ایران در حال حاضر به گواه جوایز و حضور در جشنواره های بین المللی جزو پیشروترین بخشهای هنری ایران است و طراحان به نام ایرانی بسیاری در داخل یا خارج از کشور خلاقانه دست به آفرینش هنری می زنند. اما مضحک اینجاست که سواد بصری آن ها در مهمترین شبکه های تلویزیونی فارسی زبان هیچ جایی ندارد. البته همان طور که در دستگاه عریض و طویل صدا و سیما جایی ندارد.

 

حالا نوبت رای جمع کردن برای «جدایی نادر از سیمین» شد؟

تحول سبزسایت تحول سبز ساعتی پیش در خبری نوشت که : «وب سایت IMDB که معتبرترین سایت در زمینه رتبه بندی فیلمهای تاریخ سینما محسوب می شود، در نظرسنجی از کاربرانش که به صورت مداوم انجام می شود، فیلم «جدایی نادر از سیمین» ساخته اصغر فرهادی را در جمع سه فیلم برتر تاریخ سینما در ژانر درام معرفی کرده است.»

از زمان انتشار این خبر و لینک شدن آن در فیس بوک و بالاترین البته فیلم اصغر فرهادی به لطف رای جمع کردن های این چنینی از مقام سوم به مقام نخست راه یافته است.

جدول رده بندی ژانر درام IMBD

نگارنده البته هنوز فیلم «جدایی نادر از سیمین» را ندیده است ولی از قرائن پیداست که فیلم خوبی است، با این حال روشن نیست که این شیوه تبلیغات سایت های سبز برای فیلم اصغر فرهادی چه سودی برای جنبش اعتراضی دارد؟

بگذارید ساده تر بگویم: فیلم اصغر فرهادی صرف نظر از ارزش های سینمایی ش، بهر روی اثری است که در چارچوب سانسور سینمای جمهوری اسلامی ساخته و پخش شده، از قضا پخش کننده هر دو فیلم اخراجی ها 3 و جدایی نادر از سیمین هم یکی هستند، یعنی وقتی صفحه فیس بوک 25 بهمن به جای اخراجی ها مردم را فرا می خواند تا به دیدن فیلم فرهادی بروند در واقع دارد از این جیب به آن جیب می کند، منتهی این پیام در بطن خود یک پیام پنهان سیاسی هم  خواه ناخواه به مخاطب می رساند و آن اینکه بازی در چارچوب جمهوری اسلامی ادامه دارد!

تقاضا از کاربران بالاترین برای رای دادن به این فیلم در سایت IMBD

فرض کنیم که جنبش رادیکالی وجود دارد که (البته دارد منتهی هنوز در عرصه رهبری به جایگاه مورد نظر دست نیافته است) که خواستار درهم کوبیدن ماشین دولتی حاکم است در این صورت این جنبش چه فراخوانی می دهد؟ به جای رای دادن به این یکی کاندیدا یا درخواست برای دیدن آن یکی فیلم، فرمان تحریم کل ساختار فرهنگی- سیاسی- اجتماعی نظامی را می دهد که قابل اصلاح نیست.

اما اگر فرض کنیم که بازی در سطح «گل کوچک» و تغییرات بطئی و کند و هفتصد ساله است در این صورت می توان این بازی را تا ابد ادامه داد: تحریم اخراجی ها، رفتن به سینما و دیدن جدایی نادر از سیمین، این سه شنبه قدم زدن در بلوار کشاورز و آن سه ماه بعدش قدم زدن در پارک ملت و گل چیدن برای میرحسین!

این شیوه رای جمع کردن هم برای سرگرم کردن جماعت و یا سر کار گذاردن آنها بخصوص برای مبارزان اینترنتی چاره ساز است، بعد از رای جمع کردن برای میرحسین موسوی برای رقابت با لیدی گاگا بر سر شخصیت سال مجله تایم که در بالاترین رهنمود داده شد هر کسی با کلک می تواند تا بی نهایت رای بدهد و در نتیجه جماعتی بسیج شدند و چندین شبانه روز هی روی صفحه رای گیری کلیک کردند تا بلکه عکس میرحسین موسوی روی جلد مجله تایم برود و البته دست آخر هم لیدی گاگا برنده این رقابت شد، حالا گویا نوبت به این فیلم رسیده است.

هر چند که به عنوان منتقد سینما ته دلم چندان بدم نمی آید مردم به جای رای دادن اینترنتی به شخصیت سیاسی که نه می توانست و نه می خواست کاری از پیش ببرد، به یک فیلم دارای ارزش های سینمایی رای بدهند ولی به هر روی این شیوه رای دادن دوستان سبز به شیوه تقلب در رقابت موسوی با لیدی گاگا و بدتر از آن تقلب در انتخاباتی که لابد این دوستان به آن معترض بودند شبیه است.

اولا- کاربران سایت IMBD در اغلب موارد فیلم بین و اهل سینما هستند و رای شان جنبه سیاسی ندارد بلکه جنبه هنری دارد، حال اگر ما ملت را بسیج کنیم که بیایید به جدایی نادر از سیمین رای بدهید یعنی ده از  10 بدهید، کار مانند همیشه به استهزا می کشد زیرا اولا این فیلم، یک فیلم مستقل است که در برابر سینمای تجاری هالیوود محلی از اعراب ندارد و ثانیا این تعداد رای ده به یک باره شک برانگیز است آن هم از سوی کاربرانی که همین چند دقیقه پیش عضو شده اند.

ثانیا- رای دادن به فیلم جدایی نادر از سیمین در برابر سایر تولیدات سینمایی ایران که برخی اشاره هایی روشن به وضعیت اجتماعی داشته اند و برخی حتی خط قرمز نقد را هم رد کرده اند (مانند سگ کشی) چه توجیه سیاسی  می تواند داشته باشد؟

ثالثا- رای دادن به فیلمی در این سایت آن هم با این کمیت به چه حرکت عمیقی در جنبش اعتراضی کمک می کند؟ ممکن است فراخوان دادن به دیدن فیلم یا تبلیغ برای فیلم به سود بیشتر برای تهیه کننده کمک کند ولی آیا اینکه جیب تهیه کننده و پخش کننده پر پول تر شود کمکی به جنبش می کند؟ آیا اصغر فرهادی که پنج جایزه و دو دیپلم افتخار از جشنواره فجر برده است با این حمایت می تواند فیلم بعدی ش را در خدمت جنبش بسازد؟ یعنی اصولا چنین کاری در چارچوب سانسور جمهوری اسلامی عملی است؟

متاسفانه به نظر می رسد که گروهی از سایت های سبز با چنین تبلیغاتی که ظاهرا هیچ نفع سیاسی و تاکتیکی در آن برای جنبش وجود ندارد، به گسترش عوام گرایی و به قول عامه جو زدگی طبقه متوسط که تصور می کند حتی سینما رفتن ش هم یک مبارزه حماسی با جناح حاکم است کمک می کنند و از این راه نیز امور خود را رتق و فتق می کنند: سوار شدن بر پشت توده نا آگاه.

 
۱ دیدگاه

نوشته شده توسط در آوریل 3, 2011 در نقد

 

برچسب‌ها:

هیاهو برای هیچ؛ نگاهی به پدیده تحریم و اخراجی‌های ۳

امید حبیبی نیا- از ماه‌ها پیش یعنی از زمان تولید اخراجی‌ها ۳، بسیاری از صاحب‌نظران با توجه به داستان فیلم حدس می‌زدند که اکران این فیلم با حساسیت‌هایی در میان مردم مواجه شود و طبعاً یکی از بدیهی‌ترین ابزارهای مقاومت مدنی یعنی «تحریم» در مورد آن اعمال گردد.

اما برخلاف پیش‌بینی‌ها، اخراجی‌ها ۳ در پایان نخستین هفته‌ی اکران‌اش به فروشی نزدیک به چهارصد میلیون تومان دست یافت که اگرچه با توجه به در اختیار داشتن ۲۴ سینما و بهترین گروه سینمایی پایتخت یعنی گروه سینما آزادی و همچنین دریافت درجه کیفی الف فروش چشمگیری محسوب نمی‌شود اما این بدان معناست که در هفته اول بیش از ۱۶۰ هزار نفر از ساکنان تهران به تماشای این فیلم در سالن‌های سینما نشسته‌اند.

حال باید پرسید آیا در میان این ۱۶۰ هزار نفر کسانی نبوده‌اند که از داستان فیلم و مضمون آن علیه جنبش اعتراضی و یا سابقه کارگردان و تهیه کننده ش مسعود ده‌نمکی بی‌اطلاع باشند یا حتی فراخوان تحریم از سوی برخی از گروه‌های مردم را نشنیده باشند؟

تحریم کالاهای فرهنگی و محصولات رسانه‌ای یکی از مهم‌ترین جنبه‌های مقاومت مدنی محسوب می‌شود از همین‌رو باید سازوکار‌ها، جایگزین‌ها و تأثیرات آن را به دقت مورد نظر قرار داد

به نظر می‌رسد که با توجه به کارکرد فرهنگی- اجتماعی سینما برای طبقه‌ی متوسط که مخاطب بالفعل سینما در شهرهای بزرگ در ایران محسوب می‌شود، عوامل و متغیرهای متفاوتی سبب محدود ماندن حربه‌ی تحریم از سویی و توجه به ویژگی‌های سرگرمی و نادیده گرفتن تبلیغات سیاسی نهفته در آن شده است:

– اخراجی‌ها ۳، مانند سایر آثار ده‌نمکی خصلتی فیلمفارسی دارد، بدون در نظر گرفتن مضمون، قالب، روابط، تیپ‌ها و کنش‌ها از‌‌ همان قواعد فیلمفارسی تبعیت می‌کند یعنی سینمایی که اصولاً روایت در آن بر اساس عناصر علی و واقع‌گرایانه تعیین نمی‌شود بلکه براساس کلیشه‌سازی‌ها شکل می‌گیرد، اخراجی‌های ۳ نیز از همین کلیشه‌ها برای به تصویر کشیدن فرصت‌طلب‌ها و مظلوم‌ها (خیر و شر- سیاه و سفیدسازی ابدی) بهره می‌گیرد و در این میان متلکی هم به نامزدهای اصلاح‌طلب انتخابات گذشته می‌اندازد، هر چند که شاید به زعم خود ژستی فرا‌تر از موضوع انتخابات گرفته باشد و به موضوع قدرت و زیرساخت‌هایش اشاره کرده است که البته در اینجا قدرت یعنی نظام جمهوری اسلامی و زیرساخت‌هایش یعنی حزب‌الله یا بسیج و از اتفاق در این زمینه تشابهی مضمونی با ساخته‌های نخست مخملباف می‌یابد هر چند که مخملباف در‌‌ همان ساخته‌های نخست‌اش نیز دولتمردان جدا شده از امت حزب‌الله را ملامت می‌کرد تا در «عروسی خوبان» به شکاف رسید و داستان دیگری آغاز کرد. به هر روی مضمون، داستان خطی و تیپ‌سازی، عوام‌زدگی و استفاده از کلیشه‌های رایج در میان جوانان و قالب کمدی اجتماعی آن با وجود هپی‌اند نسبی‌اش می‌تواند برای تماشاگر واقعیت‌گریز که به چنین سینمایی عادت کرده، جذابیت داشته باشد.

– اخراجی‌ها ۳، ادامه‌ی دو فیلم ظاهراً پرفروش اخراجی‌های یک و دو با حضور برخی از مشهور‌ترین بازیگران کمدی سینما و تلویزیون جمهوری اسلامی از جمله اکبر عبدی و محمدرضا شریفی‌نیا است. دنباله‌سازی معمولاً با توجه به ساختار فیلمفارسی آن برای گروهی از مخاطبان سینما که سواد رسانه‌ای‌شان در سطح چنین فیلم‌هایی است قابل توجه است، معمولاً چنین فیلم‌هایی البته در شهرستان‌ها و به ویژه شهرستان‌های کوچک فروش بیشتری دارند.

– اخراجی‌ها ۳، از رانت دولتی استفاده می‌کند نه تنها سینمای ایران اصولاً متکی بر حمایت دولتی است بلکه این فیلم به‌خصوص از رانت دولتی برای تولید و پخش بهره گرفته و در بهترین زمان، بهترین گروه سینمایی پایتخت و با پخش وسیع در شهرستان‌ها به نمایش درمی‌آید از این رو فروش هفته‌ی اول فیلم نباید تعجب‌برانگیز باشد زیرا بدیهی است که مخاطبان اولیه‌ی فیلم کسانی باشند که با آگاهی از مضمون سیاسی آن به دیدن آن رفته باشند، معمولاً مخاطبان اولیه می‌توانند مخاطبان ثانویه را به سینما بکشانند و بسیاری از تماشاگران بالقوه‌ی سینما به این دلیل به سینما می‌روند که دیگران (همکلاسی‌ها، همکاران، اعضای خانواده و…) به دیدن فیلم مورد نظر رفته و آن‌ها می‌خواهند ببینند این چه فیلمی است، اما در مورد اخراجی‌ها اگر فرض کنید مخاطبان اولیه فیلم اقشار طرفدار حکومت هستند در این صورت بعید به نظر می‌رسد که آن‌ها بتوانند چه به لحاظ مخاطب‌شناسی و چه به لحاظ کمیت، موجی از مخاطبان ثانویه ایجاد کنند، در اینجاست که بار دیگر رانت دولتی به کمک تهیه‌کننده خواهد آمد و فیلم را با خرید حق پخش خانگی و تلویزیونی نجات می‌دهد.

– اخراجی‌ها ۳، مبین سینمای بدنه‌ی جمهوری اسلامی است از همین‌رو از‌‌ همان نظام حمایتی استفاده می‌کند که معمولاً این سینما با اتکا به حمایت علنی و غیرعلنی از آن بهره‌مند است، دریافت درجه‌ی کیفی الف برای فیلمی به لحاظ سینمایی بی‌ارزش نشانگر متکی بودن به حمایت این نظام است.

– اخراجی‌ها ۳، بر مبنای رابطه مستقیم با قدرت زمینه‌ی پدیداری می‌یابد دقیقاً مانند زمینه‌ی پدیداری ژانری چون سینمای جنگ که ماهیتاً براساس حمایت دستگاه‌های دولتی و حکومتی در قالب سازمان‌ها و شرکت‌های دولتی به‌وجود آمد و با وجود آنکه در برخی موارد تلاش شد تا چنین جلوه داده شود که برخی آثار این سینما متفاوت از ماهیت کاملاً دولتی آن است اما جز در مواردی بسیار نادر که متناسب با وضعیت سوپاپ اطمینان و اوضاع و احوال جامعه برخی آثار کمی متفاوت به نظر می‌رسند در مابقی موارد محصولاتش همچون کارخانه در یک قالب و شکل به مخاطب عرضه می‌شد، اخراجی‌ها ۳ نیز محصول چنین رابطه‌ی مستقیمی با قدرت است، هر چه باشد تهیه کننده‌اش خود بخشی از پیاده‌نظام تثبیت همین قدرت در میدانگاه‌هایی چون کوی دانشگاه و… بوده است!

– اخراجی‌ها ۳، به عنوان فیلمی که دارای مضمون و کلیشه‌های مورد تأئید نهادهای فرهنگی حکومت است، توسط این نهاد‌ها نیز پشتیبانی می‌شود و علاوه بر معاونت سینمایی و سایر ارکان سینمای جمهوری اسلامی توسط صدا و سیما نیز مورد حمایت قرار گرفته و هم با پخش خانگی و هم پخش تلویزیونی فروش فیلم تضمین شده و راه را برای استمرار تولیدات همسو با نظام ارزشی و تبلیغات سیاسی مورد نیاز حکومت هموار می‌سازد.

به علاوه با توجه به آنکه جنبش اعتراضی در ایران همچنان در مرحله‌ی اوج و فرودهای موسمی است و جریان‌های وابسته به ساختار قدرت موفق شده‌اند تا بدنه‌ی اصلی آن را که بردوش طبقه‌ی متوسط شهری قرار دارد به نمایش‌های اعتراضی کم‌دامنه و موسمی (سه‌شنبه‌های اعتراضی، مناسبت‌های تقویمی و…) محدود ساخته و از آن نه برای عقب راندن تمامیت ماشین سرکوب حکومتی بلکه برای چانه‌زنی در «بازی بزرگان» بهره گیرند، تحریم‌های ماه‌های نخست پس از نمایش انتخابات سال ۱۳۸۸ که موجب شد تا بسیاری از آگهی‌دهندگان صدا و سیما یا حتی برخی از شرکت‌های خارجی که به فروش دستگاه‌های شنود به دولت متهم شده بودند عملاً قدرت تحریم عمومی مردم را تجربه کنند؛ اما به نظر می‌رسد که به دلایل مختلف سیاسی از جمله کم‌تحرکی جریان‌های آلترناتیو داخلی، تحریم در زمینه‌ی سینما حداقل در هفته‌ی نخست تعطیلات نوروزی تأثیر و قدرت خود را نشان نداده است. (۱)

با آنکه برخی از فراخوان‌دهندگان تحریم که به نوعی به جنگ قدرت جناح‌ها دل بسته‌اند، جایگزینی نیز برای تحریم پیشنهاد داده‌اند اما همچنان به‌نظر می‌رسد که این نوع جایگزینی به‌طور ناخواسته‌‌ همان پیام نامطلوب را به مخاطب فرضی می‌رساند که این فقط یک بازی است، یعنی با تحریم یک فیلم (اخراجی‌ها ۳) با پخش‌کنندگی فیلمیران به فروش فیلم دیگری (جدایی نادر از سیمین) که توسط همین شرکت پخش می‌شود، کمک کنند.

به‌علاوه بدنه سینمای هدایتی- حمایتی ایران یک بدنه‌ی کاملاً دولتی است یعنی با درخواست مردم به رفتن به سینما در واقع به بقای این‌ شبه‌رسانه که بازنمایی واقعیت موجود در جامعه در آن به چشم نمی‌آید یاری رسانده شده است، هرچند که فیلم پیشنهادی فیلمی است که با سطح تولیدات عامه‌پسند سینمای ایران فاصله دارد اما نباید فراموش کنیم که همین فیلم نیز در چارچوب‌های نظام سانسور در جمهوری اسلامی تولید و مجوز نمایش گرفته است.

به علاوه همزمان هم از جشنواره فیلم فجر که امسال در هیئت داوران آن افرادی چون «دکتر عباسی» نیز حضور داشتند و هم از جشنواره برلین جوایز بسیاری را نصیب خود ساخته است. (۲)

واقعیت این است که بدنه‌ی عمومی سینمای ایران، بدنه‌ای مبتنی بر خصائص عوام‌گرایی، ابتذال، واقعیت‌گریزی و به شدت محافظه‌کار و سانسورزده است، از همین‌روست که وجود برخی فیلم‌ها چون «سگ‌کشی» یا «باشو، غریبه کوچک» و برخی کارگردان‌ها نظیر بهرام بیضایی در آن پدیده‌ای نادر و خارج از عرف به‌شمار می‌رود.

اما در اینجا آنچه اهمیت دارد آن است که تحریم یک فیلم سینمایی توسط تماشاگران بالفعل سینمای ایران در عمل کند‌تر از حد مورد انتظار پیش می‌رود، حتی با فرض اینکه تمام این ۱۶۰ هزار تماشاگر هفته‌ی اول از وابستگان به نهادهای دولتی بوده و لاجرم موافق پیام‌های سیاسی فیلم هستند باز هم با توجه به ماهیت مخاطب‌شناسی سینمای ایران می‌توان گفت که اگر تحریم در هفته‌های دوم و سوم اثر خود را نشان ندهد می‌تواند حداقل در این زمینه با دامنه‌ی محدود ارزیابی شود زیرا معمولاً میزان استقبال در هفته‌ی نخست و سپس هفته‌ی دوم تعطیلات نوروزی است که به عنوان ملاک فروش یک فیلم در نظر گرفته می‌شود. (۳)

تحریم کالاهای فرهنگی و محصولات رسانه‌ای یکی از مهم‌ترین جنبه‌های مقاومت مدنی محسوب می‌شود از همین‌رو باید سازوکار‌ها، جایگزین‌ها و تأثیرات آن را به دقت مورد نظر قرار داد تا دریابیم در کوتاه‌مدت در این رویارویی که ابعاد مختلفی یافته است چگونه جامعه موفق می‌شود تا در برابر تلاش حکومت برای سلطه‌جویی بر گرایش خارج از مرکز بخش‌های پیشرو‌تر جامعه، از خود خلاقیت و همبستگی نشان داده و در ‌‌نهایت راه برای استمرار مقاومت در اشکال مختلف‌اش را باز نگه دارد.

پانویس‌ها:

۱- سینمای ایران اصولاً در سال‌های گذشته با خارج شدن سکان از دست فارابی و نوع سینمای گلخانه‌ای بیشتر از قبل شمایلی گیشه‌ای یافته و بدنه‌ی سینمای ایران متکی بر فیلم‌های عامه‌پسند و در اغلب مواقع مبتذل و بی‌ارزشی است که هیچ ربطی به واقعیت‌های اجتماعی ندارند، این امر از سویی به سیاست‌های رسانه‌ای کارگزارن سینما در جمهوری اسلامی بازمی‌گردد و از سوی دیگر به مخاطب بالفعل این سینما که در اغلب مواقع برای تفریح و خوشگذرانی به سینما می‌رود.

نگاهی به فیلم‌های پرفروش سال گذشته سینمای ایران اما نشانگر آن است که تنها هفت میلیون نفر از جمعیت پنجاه میلیون نفری مخاطب بالقوه سینمای ایران در سال گذشته به سینما رفته‌اند.
۲- جدایی سیمین از نادر در جشنواره فیلم فجر نامزد سیزده جایزه بود که به پنج جایزه و دو دیپلم افتخار دست یافت و همزمان از جشنواره فیلم برلین نیز سه جایزه اصلی بهترین فیلم، بهترین بازیگر زن و بهترین بازیگر مرد را دریافت کرد.

۳- متوسط فروش هر فیلم در طی چند سال گذشته در سینمای ایران حدود ۲۲۰ میلیون تومان بوده است که با توجه به متوسط هزینه تولید ۲۰۰ میلیون تومانی، اغلب فیلم‌های سینمای ایران از طریق حق پخش خانگی و تلویزیونی هزینه‌های خود را جبران می‌کنند، متوسط کل فروش اکران نوروزی نیز معمولاً در تهران حدود ۳۰۰ میلیون تومان بوده است.

منتشر شده در: رادیو زمانه