گروه جایزه ساندیس زرشک برای دامن زدن به بحث و گفتگو در باره مسائل روز رسانه ای از روزنامه نگاران، دست اندرکاران رسانه و صاحبنظران ذیربط دعوت می کند که در جلسات آنلاین گروه جایزه ساندیس زرشک در فیس بوک شرکت کرده و بصورت زنده به سوالات مخاطبان پیرامون مسائل مطروحه پاسخ دهند، به گمان تداوم چنین جلساتی می تواند به بهبود فضای نقد و گفتمان اجتماعی یاری رساند.
مهمان نخستین جلسه آنلاین گروه که شب گذشته در فیس بوک برگزار شد، امید حبیبی نیا (روزنامه نگار و پژوهشگر ارتباطات) بود که به سوالات اعضای گروه پیرامون جایزه ساندیس زرشک و دلایل وجودی آن و چگونگی عملکرد آن و همچنین وضعیت رسانه ها،جریان یکسویه اطلاعات و نظام انحصاری آن در خارج از کشور، تشکل روزنامه نگاران ایرانی، شبه خبرها، خبرهای جعلی و مسائل مربوط به روزنامه نگاری از جمله موضوع جنجال برانگیز فریب برخی از روزنامه نگاران ایرانی توسط یکی از اعضای دون پایه وزارت اطلاعات پاسخ گفت.
سوال: در مورد ایده ی ابتدایی جایزه ی ساندیس زرشک و چگونگی پرورش این ایده لطفن کمی توضیح بدین.
امید حبیبی نیا: ایده اولیه جایزه ساندیس زرشک در واقع بعد از مدت ها کلنجار رفتن با شبه خبرها، خبرهای غیرواقعی و جعلی یا هوکس و همچنین شایعات بی پشتوانه در فضای اینترنت و بخصوص شبکه های اجتماعی و فیس بوک به ذهن من و برخی دیگر از دوستان خطور کرد.
یعنی در واقع ما به این نتیجه رسیدم که تصحیح مکرر اشتباهات و توضیح مکرر این موارد درست است که به عنوان روزنامه نگار و اهل رسانه وظیفه دائمی ماست اما باید شیوه دیگری برای گوش به زنگ کردن افکار عمومی و توجه دادن به موارد ساده ای که می توانند راست آزمایی در مورد اخبار را در یابند به کار بگیریم.
خب ساده ترین کار استفاده از طنز و هجو بود اما در واقع هدف اصلی ما این بود که یک بحث و کنکاش و جدلی راه بیندازیم در باره نقد رسانه و نقد سیستم و عملکرد آنها. به ویژه رسانه های ایرانی و فارسی زبان خارج از کشور، ایده اولیه خب خیلی قبل وجود داشت یعنی جایزه تمشک طلایی که به هجو به بدترین ها در سینمای آمریکا تعلق می گیرد. زمانی هم که من در ایران بودم و در انجمن منتقدان به پیشنهاد گروهی از اعضای انجمن جایزه ای راه انداخته بود به اسم «زرشک طلایی» که چند سالی هم دوام آورد و مثل جایزه تمشک طلایی به بدترین ها جایزه نمادین می داد و البته براثر فشارهای جانبی از سوی بدنه سینما تعطیل شد.
ایده جایزه ساندیس زرشک هم از همین جا آمد، یعنی از ساندیس که خب نمادی نامطلوب شده و عده ای ساندیس خوار شده اند و زرشک که در فرهنگ عامه معمولا به چیزهای ناجور اطلاق می شود و گاهی هم وقتی کسی به چیزی می گوید زرشک یعنی یک چیز الکی است، تلفیق این دو تا شد «ساندیس زرشک» که ده- دوازده هفته را بطور مرتب برگزار کردیم.
خب پس بعد از سالها دوباره جایزه ای به این نام و این بار در زمینه ی نقد رسانه بوجود آمده است، چرا اعضای گروه و اتاق فکر «فیسبوک» را به عنوان بستر اصلی فعالیت خودشان انتخاب کردند؟
به نظر من فیس بوک خیلی امکانات مناسبی به عنوان یک رسانه اجتماعی دارد، ما هنوز در باره تعداد کسانی که بصورت فعال از فیس بوک از ایران یا به فارسی استفاده می کنند اطلاعی نداریم ولی حدس می زنیم حدود هفتصد هزار نفر باشند از این هفتصد هزار نفربراساس برآوردهایی که موجود است ایرانی ها جز یکی از پراستفاده ترین کاربران فیس بوک در جهان بعد از مکزیک و آمریکا و چین و چند کشور دیگر هستند یعنی در بین بیست و پنج کشور نخست قرار می گیرند هر چند از نظر شمار زیاد نیست تعدادشان به دلیل فیلتر و سایر مسائل از جمله مسائل امنیتی در داخل و خارج از کشور ولی از نظر تعامل و تعداد پست هایی و فعالیت هایی که در روز انجام می دهند جز 25 کشور برتر جهان هستند.
روزنامه نگاران ایرانی نیازمند همکاری و گفتگو با یکدیگر هستند چرا که در چارچوب اصول کاری منافع مشترکی دارند. حالا این بستگی به خود آنها دارد که زمینه ها و قالب این گفتمان را پیدا کنند.
فیس بوک یک شبکه تعاملی و رسانه نوین هم هست یعنی آن سیطره نظم کهنه جریان یکسویه رسانه ای و اطلاعاتی را در آن شاهد نیستیم کاربران خودشان یا تولید محتوا می کنند یا محتوای ساخته خودشان را به اصطلاح شئر می کنند یا اگر هم از رسانه های دیگر مطالبی را می گذارند روی آن بحث و نظر هم صورت می گیرد.
این ویژگی های تعاملی فیس بوک باعث شد که ما تمرکز اصلی کارمان را روی فیس بوک بگذاریم چون فیس بوک بستر خوبی است برای فعالیت های گروهی و کارزارهای این چنینی و اساسا یکی از ویزگی های انقلابی فیس بوک در جریان جنبش انقلابی مردم علیه جمهوری اسلامی کشف شد، بنابراین فیس بوک را به عنوان مرکز اصلی فعالیت هایمان برگزیدیم چون اولا نیاز به درگیر کردن مخاطب و تعامل و فیدبک داشتیم.
و ثانیا فیس بوک محیط مناسبی برای اعلام نظر، ایجاد انتخابات و نظرسنجی و مواردی از این دست با مشارکت همگانی بود که مورد ادعای ما هم بود یعنی جلب مشارکت همگانی به صورت دمکراتیک در تعیین بدترین ها و اعطای جایزه نمادین به آنها.
این گروه در مورد کار تئوریک جدی تر در زمینه ی نقد رسانه ها چه برنامه ای (بلند مدت) داره؟
در مورد کار تئوریک به نظرم بحث بسیار می شود کرد، اگر از من که یکی از پایه گذاران این گروه بودم بپرسید می گویم که این کار را شما یعنی اعضایش باید بکنید.
اما از سوی دیگه ما خودمان در واقع مدعی کار تئوریک و نظری هستیم یعنی ادعا می کنیم که در زمینه ارتباطات به ویژه ارتباطات سیاسی حرفی برای گفتن داریم. بنابراین به نظر من با توجه به وضعیت نابرابر کنونی که در عرصه رسانه های ایرانی در خارج از کشور وجود دارد و سانسور و خفقانی که در داخل کشور هست، کارهای تئوریک، تحقیقاتی، آموزشی و امثالهم در درجه نخست اهمیت هست منتهی مشکل اساسی فقدان منابع پشتیبانی مستقل برای این جور کارهاست یعنی در واقع اگر بخواهیم یک تحقیقی که بشود منتشرش کرد در باره مثلا تحلیل محتوا یا برجسته سازی پنج رسانه اصلی فارسی زبان در خارج از کشور بکنیم؛ این کار مستلزم بودجه، وقت و نیروی انسانی است یعنی نمی شود مثلا برای صد یورو یا حتی پانصد یورو، دهها ساعت وقت برای تحقیق و بررسی و تحلیل داده ها صرف کرد. از همین روست که بحث های تئوریک باید به کمک یافته های تحقیقاتی بیاید یکی از نقاط ضعف عمده ما در خارج از کشور فقدان یا کمبود منابع منتشر شده تحقیقاتی و آکادمیک در باره رسانه های فارسی زبان در خارج از کشور است که امیدوارم این جور مباحثات نیاز به این جور کارها را بیشتر به چشم بیاورد.
نقد رسانه عرصه ی بسیار شکننده ای داره، بسیاری از اهالی رسانه با انتقاد هایی که نسبت به تولیداتشان که بعضن با زحمت فراوان هم تهیه می شوند دلگیر می شوند، چطور میشه این گفتمان نقد رسانه رو در بین روزنامه نگاران جا انداخت و نهادینه کرد؟
خب این نیاز به زمان داره، اصولا دو جور می شود این قضیه را توجیه کرد؛ اول اینکه هر کسی کاری انجام می دهد به ویژه در حوزه رسانه که نیاز به دیده شدن دارد یعنی اصولا کسی که در رسانه کار می کند نیاز دارد کارش دیده بشود انتظار تعریف و تمجید هم دارد.
این البته طبیعی است و از طرف دیگر هم جنبه دیگرش هم این است که اصولا ظرفیت نقد و انتقادپذیری در بخش مهمی از نسلی که بعد از حاکمیت جمهوری اسلامی رشد کرده بسیار کم است. یعنی اصولا اگر شما از یک روزنامه نگار یا یک رسانه ای انتقاد کنید خوشحال که نمی شود هیچ بلکه دلخور و دلگیر هم می شود و حتی مثلا اگر در فیس بوک با هم دوست باشید شما را از لیست ش حذف کند.
رسانه های ما هم از همان ابتدایی که مطبوعات در دهه هفتاد رشد کردندحزبی بودند هنوز هم هستند یا این جناح یا آن جناح، قبلا هم گفته ام مدیران مسئول و اغلب سردبیران روزنامه ها از وزارت اطلاعات، سپاه، وزارت کشور، نیروی انتظامی و نهادهای حکومتی آمده اند.
یعنی اصولا فرهنگ نقد و انتقاد پذیری که باید در جامعه توسط همین اهل رسانه جا افتاده باشد در میان خود اهل رسانه هنوز به خوبی جا نیفتاده، ضمن اینکه عامه مردم هم هنوز فرق انتقاد را با فحش و هتاکی و کتک کاری نمی دانند.
این تصور غالب هست که در کار روزنامه نگاری اشتباه نباید پیش بیاید در حالی که این خیلی با واقعیت جور نیست، گاهی اشتباه پیش می آید و گاهی مشکل از چیز دیگری است مثلا از دروازه بانی خبر است، از زاویه دید است، از نوع برجسته سازی است و یا از سیاست رسانه است.
در مورد همه این ها باید کنکاش کرد، بحث راه انداخت تا از یک طرف کسانی که اهل نقد و نظر هستند در این مباحث درگیر بشوند و از سوی دیگر رسانه ها هم فکر نکنند که هر چه تولید کردند مخاطب می گوید به به، اصولا مخاطب خوب مخاطب نق نقو است!
اعضای این گروه آیا برنامه ای برای نقد رسانه های انحصاری و لابی گری اهالی رسانه دارند یا خیر؟ اگر جواب مثبته لطفا بیشتر توضیح بدید…
بازبه عنوان پاسخ کوتاه باید بگویم من هم مانند شما نمی دانم چون چیزی از پیش تعیین شده نیست، با این حال بدیهی است که ما به این کار که خیلی هم وقت و انرژی می گیرد به عنوان تفریح نگاه نمی کنیم. یعنی در واقع نقطه شروع ما از این جا بوده که یک جرقه در این بلبشوی بی سوادی مطلق رسانه ای ایجاد کنیم و بعد ببینیم چقدر پتانسیل برای دور خیز کردن به سوی اهداف بعدی وجود دارد.
تجربه هایی که من در این ده سالی که در خارج از کشور داشتیم خیلی می تواند کمک کند، مثلا تجربه راه اندازی انجمن بین المللی روزنامه نگاران ایرانی که جای بحث دارد چرا دچار مشکل شد.
یا تجربه بحث در باره اینکه گروهی یا مرکزی برای نظارت و بررسی رسانه های ایرانی ایجاد کنیم که با تجربه قبلی داریم روی این خیلی حساب شده تر و آرام تر کار می کنیم.
الان برخی از دوستان هم مرکزی درست کرده اند به اسم خانه آزادی بیان که ممکن است راه ما در جایی به همدیگر گره بخورد. بنابراین اساس کار ما این است که به آینده هم فکر کنیم و برنامه ریزی کنیم برای توسعه کار؛ منتهی در زمینه رسانه های جریان اصلی که خوب وقتی ما این اسم را رویشان می گذاریم معلوم است منظورمان کدام است شاید باید بیشتر تمرکز کنیم تا مثلا فلان رادیوی نه چندان حرفه ای در سوئد. چون این رسانه هایی هستند که با مخاطب انبوه سروکار دارند و تاثیر گذار هم هستند، بنابراین حوزه کار ما هم خیلی گسترده می شود و هم تخصصی و هم در برخی موارد خاص. اینکه مثلا بیاییم مهمان های برنامه صفحه دو بی بی سی را بررسی بکنیم از نظر جهت گیری سیاسی یا مثلا یک دوره اخبار صدای آمریکا را تحلیل گفتمان بکنیم می تواند خیلی برای کارهای تخقیقاتی و نقد رسانه مهم باشد.
ولی مهمتر از همه این است که ما اساسا مقوله نقد رسانه که نه تنها در خارج از کشور بلکه در ایران هم غایب بود را جا بیندازیم و به صاحبان و کارکنان رسانه بگوییم ، منتقد کسی نیست که ریگی در کفش دارد، منتقد کسی است که اشتباهات یا نقائص کار شما را روشن می کند و طبعا اصول حرفه ای ایجاب می کند که از نقد بیشترین استفاده را برای بهبود کار ببریم.
اینکه رابطه بسیاری از منتقدان فیلم با کارگردان ها در خارج از کشور رابطه تنش آمیزی نیست بلکه در بسیاری موارد دوستانه هم هست ولی در ایران معمولا اگر شما منتقد فیلم باشید و از فیلم یک کارگردانی بد بنویسید رفاقت تان خاتمه یافته تلقی می شود، یک موضوع فرهنگی است که باید روی آن کار کرد.
در این گروه برای رای گیری و انتخاب بدترین تولید رسانه ای هفته از چه مکانیزم هایی استفاده می شود و چقدر به واقعی بودن تعداد رای ها می توان اعتماد کرد؟
خب ما یازده هفته خبه صورت هفتگی کاندیداها را در همین جا گذاشتیم و براساس بحث ها و بررسی ها پنج و یک مورد شش کاندیدایی که توافق جمعی- یعنی کسانی از میان پانصد نفر عضو گروه که نظر دادند- وجود داشت را بردیم روی پل یعنی نظرسنجی درون فیس بوک و بعدهم که وبلاگ راه افتاد نظرسنجی داخل وبلاگ هم گذاشتیم که دیگرانی که در فیس بوک نیستند هم بتوانند رای بدهند و براساس آرایی که هر کاندیدا دریافت می کرد تکلیف برنده روشن می شد.
از ابتدای خرداد تصمیم گرفتیم با توجه به اینکه این کارزار ما در واقع جا افتاده و بحث و نظرهای بسیاری را متوجه خودش کرده، مشارکت بیشتری را جلب کنیم و به جای هر هفته این کار را هر ماه انجام بدهیم و باز بین بیشترین آرا در پایان ماه انتخابات مجددی برگزار کنیم یعنی دو مرحله ای کنیم آن را.
اما مسئله همانطور که گفتم این است که ما خودمان نمیخواهیم در موقعیت داور قرار بگیریم میخواهیم این داوری را همگانی کنیم یعنی در واقع هدف اصلی ما به راه انداختن بحث و بررسی و کنکاش در نقد رسانه است که منجر به افزایش سطح سواد رسانه ای عمومی میشود، طبعا در همین گروه پانصد نفره ما شاید نیمی از آنها یا روزنامه نگار و اهل رسانه هستند و یا با مسائل فرهنگی و هنری و رسانه ای سروکار دارند، در نتیجه این یک تمرینی است دمکراتیک برای ارتقاء جایگاه داوری و نقد و آن هم نه فقط از جانب منتقدان بلکه از جانب کسانی که می توانند پایگاه مرجع مردم باشند و هر عکس و ویدئو و خبری که در فیس بوک، بالاترین، سایت های مختلف و یا رسانه ها دیدند فوری باور نکنند و این چک کردن فکت ها را مورد ملاحظه قرار بدهند.
با توجه به جمعیت آماری نامشخص و متغیر داوران ، هر دوره کیفیت و کمیت داوری دچار تغییرات اساسی میشه . چه تدبیری برای حل این مشکل پیدا میکنین؟
براساس همان هدف اولیه که این جایزه در واقع بهانه ای برای نقد و ارتقاء سطح سواد رسانه ای عمومی ما داوری را به عموم واگذار می کنیم و این شاید نوعی – با اغماض بسیار- بازخوردی ازافکار عمومی باشد، بنابراین اشکالی ندارد که مثلا کاندیداهای مورد نظر من یا کسانی که در این گروه هستند در نهایت رای نیاورند، این یعنی تست ذائقه عمومی هم هست، منتهی گاهی یک موضوعی خیلی داغ می شود و خیلی ها می آیند رای می دهند مثل اخراجی ها و پایان نامه و گاهی اختلاف بین کاندیداها واقعا خیلی کم است، این موضوع نشان می دهد که چقدر در این زمینه حساسیت وجود دارد و مخاطب چقدر به این موضوع اهمیت می دهد برای همین بود که ما انتخاب کاندیداها را طولانی تر و دومرحله ای تر کردیم که فرصت برای بحث و کنکاش بیشتر باشد.
من با توجه به مسائل پیش اومده مقداری درباره ی منابع خبری روزنامه نگاران در تبعید توضیح بدین، بسیاری از این ژورنالیست ها ادعا می کنند که به منابعی در داخل دسترسی دارند که در بسیاری از موارد این اخبار نا درست از آب در می آیند، اما همانطور که دیدیم همچنان به پروپاگاندای خودشان ادامه می دهند و اعتبار رسانه های فارسی را زیر سوال می برند، از نظر شما این منابع چقدر واقعی هستند؟ نتیجه ی نهایی این تبلیغات غیر حرفه ای چیست؟
این موضوع واقعا جای بحث فراوانی دارد، اتفاقا در این مورد در این گروه بسیار بحث کردیم و در یکی دو تا از ویدئوهای اخیر هم به این منابع با لحن طنز اشاره کردیم.
واقعیت این است که حرفه روزنامه نگاری اصول و قواعد خاص خودش را دارد، روزنامه نگار نباید اهل حزب ، جو زده، اهل سیاست بازی و زد و بند و اهل بیزینس باشد. یعنی باید همواره با خونسردی حرفه ای همه چیز را چک و دابل چک کند، همه فکت را کنار هم بگذارد، تا خبری به دستش رسید به خاطر اینکه در رقابت با دیگران اول شود اعلام نکند، همیشه باید بپرسد چرا؟
گاهی اوقات حرفه روزنامه نگاری به ویژه در شرایط بحرانی بی شباهت به حرفه بازپرس نیست، انگار که شما به همه چیز باید با دیده شک و تردید نگاه کنید، مثلا الان هوا گرم است چرا در این فیلمی که می گویند مال تظاهرات امروز است مردم لباس گرم پوشیده اند،انگار که شما به همه چیز باید با دیده شک و تردید نگاه کنید، مثلا الان هوا گرم است چرا در این فیلمی که می گویند مال تظاهرات امروز است مردم لباس گرم پوشیده اند و جزئیات بسیاری را مورد دقت قرار بدهند. من نمی گویم که در اغلب موارد نیت با قصد سوئی وجود دارد یا رای مشهور شدن یا روی صحنه باقی ماندن، چون اگر روزنامه نگاری بگوید من از شهرت بدم می آید آن روزنامه نگار باید برود پیش روانشناس بالینی. ولی مسئله اینجاست که باید به اصول و قواعد کار روزنامه نگاری احترام بگذاریم میخواهد تازه دو روز است که استخدام شده باشیم یا که سی سال، فرقی نمی کند. به شما خبری را می دهند اولین وظیفه شما این است که صحت و اعتبار آن را مورد بررسی قرار بدهید و بعد فکت ها و داده ها را با هم چک کنید.
و بعد همیشه این احتمال را در نظر بگیرید که ممکن است خبر را برای این به شما بدهند که بخواهند شما را خراب کنند . این که دائم بگویید منابع داخلی من . منابع داخلی من. سبب افزایش اعتبار آن نمی شود! اگر حتی خودتان هم مطمئن نباشید که این منبع شما چقدر قابل اعتماد است، حتی منابع قابل اعتماد هم می توانند اشتباه کند.
بنابراین خلاصه بگویم در مورد چند روزنامه نگار و منابع داخلی شان همیشه شک و شبهه وجود داشته، حالا خب امشب یک آزمونی بود برای صحت این منابع داخلی، وزارت اطلاعات یک جاسوس را فرستاد خارج از کشور و به اصطلاح عامیانه همه این روزنامه نگاران قدیمی و اپوزیسیون سی ساله را سرکار گذاشت، هرچند که اتفاقا خیلی از مردم عادی می گفتند این اقا به قول معروف مشکوک می زند.
و اتفاقا اینکه قضاوت مردم از قضاوت روزنامه نگاران قدیمی و سیاستمداران سی ساله اپوزیسیون درست تر بود نشان می دهد که در اینجا علاوه بر اشتباهات حرفه ای ، منافع شخصی هم مطرح است. یک روزنامه نگار خوب کسی است که با وجود همه احتیاط ها و مراعات اصول حرفه ای اگر اشتباهی کرد- چون در کار روزنامه نگاری بالاخره اشتباه پیش می آید ولی نباید بیش از حد تکرار شود که اعتبار فرد زیر سوال برود- خیلی ساده و صریح بگوید اشتباه کرده ام و آن را تصحیح کند.
من خودم در مورد اخباری که در باره ترانه موسوی به من داده شده بود این کار را بصورت خصوصی در فیس بوک کردم و گفتم من که این خبر را به عنوان فرد حقیقی منتشر کردم حالا که چند ماه است منابع اصلی در خارج از کشور و امنیت هستند می خواهم که اسناد و مدارک شان را رو کنند چون من بعد از یک سال به هیچ سند و مدرکی نرسیده ام،بعد هم جنجال و جبهه گیری پیش آمد که اصولا طبیعت این جور برخوردهای حزبی و هیجانی است. ولی بهرحال برای من مهم بود که اگر سند و مدرکی توسط منابع اصلی وجود دارد رو شود.
وقتی مخاطب بخواهد چیزی را قبول کند و در اینجا عواطف و هیچان به جای ریالتی چک و راست آزمایی می اید به سختی می توان آن را از ذهن ش زدود
در موارد این چنینی هم امیدوارم همه کسانی که با جاسوس وزارت اطلاعات مصاحبه کرده و از او به عنوان منبع موثق یاد کرده اند بیایند توضیح بدهند و روشن کنند که ایا اصلا به صحت گفته های وی که هر فرد عادی که دو مصاحبه از وی بشنود به آن مشکوک می شود، شک نکردند؟
این که ما بیایم اصول و قواعد روزنامه نگاری و مسائل مختلفی که در نقد رسانه مطرح است را با بیانی عامه فهم از طریق بحث و گفتگو مورد مداقه قرار بدهیم می تواند برای رسانه ها و روزنامه نگاران بسیار سودمند باشد، این که منبع خبر چیست؟ اعتبار خبر چیست؟ راست آزمایی؟ فکت چک اینگ و سایر مسائل مرتبط با بررسی مورد به مورد، به نظرم بسیار کارگشا ست و برای مخاطب متوسط هم که کمتر عادت داده شده به برخورد انتقادی اصولی با رسانه آموزنده است.
جواب این سوال تمام شد ولی قول میدهم دیگر کوتاه تر جواب بدهم که حوصله تان سر نرود! 🙂
خب در مورد «شاهدان عینی تلفنی» چی؟ وقتی می بینیم به عنوان مثال رادیو فردا بیشتر تماس گیرندگان از عوامل رژیم هستند، چقدر می شود بر روی این قبیل منابع مانور داد؟
در مورد رسانه ها و روزنامه نگاران خارج از کشور دو جریان در داخل کشور در حال فعالیت هستند.
یکی جریان رسمی یعنی مراجع رسمی هستند مثل وزارت اطلاعات که وظیفه رصد کردن و جمع آوری اسناد و بولتن سازی و مستند سازی را برعهده دارند و دیگری جریان غیررسمی یعنی همان بدنه بسیج و حزب الله که آنها هم کار خودشان را می کنند و گاهی در برخی موارد کارشان با هم به اشتراک می رسد.
در هر دو مورد این دو نهاد سعی می کنند روزنامه نگاران و رسانه ها را مانیتور کنند، تهدید کنند، در کارشان خرابکاری کنند، سردرگم کنند یا فریب بدهند. موارد بسیاری وجود داشته که بدل به کمدی هم شده، یعنی یک گروهی در سال 84 که سریال برره پخش می شد کارشان شده بود این که زنگ می زدند به شبکه های فارسی زبان لس آنجلسی و با استفاده از داستان و کاراکترهای این سریال، مجریان آن برنامه ها را در واقع سرکار می گذاشتند، بعد مجموعه این سرکاریها را بصورت سی دی بین پایگاه های بسیج پخش می کردند، کارشان که گرفت روی یوتیوب هم گذاشتند.
خب پس این پیش آگهی وجود دارد، گاهی منابع و شاهدانی به این رسانه ها معرفی می شوند که خودشان مشکوک هستند و اخبار جعلی ارسال می کنند تا سبب بدبینی مخاطب از سویی و گمراهی و گیجی روزنامه نگاران و رسانه ها در خارج از کشور بشوند.
و گاهی هم این شاهد عینی در واقع کسی است که پشت کامپیوترش نشسته و خودش اخبارش را از کسانی که آنها هم پشت کامپیوتر نشسته اند می گیرد و کمی هم شاخ و برگ به آن می دهد زیرا میخواهد این وانموده را به عنوان واقعیت به خورد رسانه و مخاطب بدهد چون اینجا منافع سیاسی دارد و در واقع دروغگویی یا اغراق را اگر در جهت برانگیختن هیجانات مردم برای جلب توجه به مسائل مربوط به جنبش باشد، مجاز می داند.
نمونه ش هم هست، وبلاگ نویسی هست که نزدیک به یک سال قبل از انتخابات بصورت قانونی از کشور خارج شده و تا نه ماه بعد از انتخابات ادعا می کرده که از داخل کشور برای رسانه های فارسی زبان و غیر فارسی زبان به عنوان شاهد عینی گزارش می هد و با آنها تحت همبن عنوان مصاحبه می کرد.
همیشه این احتمال را در نظر بگیرید که ممکن است خبر را برای این به ، شما بدهند که بخواهند شما را خراب کنند . این که دائم بگوید منابع داخلی من . منابع داخلی من. سبب افزایش اعتبار آن نمی شود!
بنابراین در مورد شاهد عینی هم ما باید همیشه حواس مان را جمع کنیم، ما یعنی مخاطب، آیا واقعا گفته های او با واقعیت عینی مطابقت دارد آیا وی دچار احساسات نشده و مثلا 5000 نفر را 200000 نفر نکرده؟ و خیلی موارد دیگر.
به عنوان روزنامه نگار باز هم باید به تمام قواعدی که در مصاحبه با شاهد عینی هست باید واقف بوده و رعایتش کنیم، اولا حتی در همین شرایط بحرانی هم ما الهبختکی سراغ شاهد عینی نمی رویم مگر اینکه در واقع چند تا شاهد عینی داشته باشیم و بشود نقاط مشترکی را از واقعیت رخ داده در شهادت آنها پیدا کرد.
شاهد عینی ما یا روزنامه نگاری مورد اعتماد است، یا فردی که در صحنه است و ما می شناسیمش و یا بهرحال فردی مطلع است و اگر واقعه ای رخ داده با ذکر جزئیاتی که قابل چک کردن هستند خبر را منتقل می کند ولی بهرحال ما در شرایط عادی نیستیم و در واقع یک شرایط بحرانی داریم که همه چیز مغشوش است و مسائل بسیاری نظیر امنیت شاهد و احتمال استفاده برای منافع شخصی یا سیاسی یا هیچان زده شدن ش و غیره را باید در نظر گرفت که این وظیفه نخست روزنامه نگار و سردبیر است که این موارد را چک کند.
یکی از نمونه های عینی این منابع نادرست که به تولید خبر اشتباه می انجامد سناریوی «ترانه موسوی» است که خود شما در بطن آن قرار داشتید، چگونه ابتدا با تاکید بر منابعی که در نگاه اول معتبر و دست اول هستند خبر نادرستی با این درجه از اهمیت منتشر شد؟ آیا وقتی کذب بودن آن مشخص شد، دیگر امکان اصلاح باور عمومی وجود ندارد؟ با این اسطوره های غلط چه باید کرد؟
در باره ترانه موسوی میخواهم یک جلسه را اصلا اختصاص بدهیم به این موضوع و اگر کسانی هم در ماجرا دخیل بوده اند وارد بحث بشوند که چه بهتر، چون در واقع بسیاری از کسانی که حرفی برای گفتن دارند به خاطر همین باور عمومی می ترسند حرف بزنند و این خیلی موضوع جالبی است که کسانی که تا دیروز که من جز مدافعین این خبر بودم آشکارا با من مخالفت می کردند امروز که گفته ام من از خودم رفع مسئولیت می کنم چون منافع حزبی شان ایجاب می کند سکوت می کنند، یعنی آن ملاحظات روزنامه نگاری که هیچ حتی اصول اخلاقی را هم به خاطر منافع حزبی زیر پا می گذارند که در این مورد به زودی مفصل تر بحث خواهیم کرد.
اما در مورد این خبر و اینکه چرا این موضوع مطرح شد چند تا فاکتور خیلی اهمیت دارد که باید به آن ها توجه کنیم : اول اینکه واقعیت تجاوز در بازداشتگاه ها، زندان ها و خلاصه هر جایی که بسیج و سپاه و ماموران امنیتی امکان ش را داشته باشند، یک واقعیت عینی است.
دوم اینکه فکت ها و دیتل های این ماجرا برای کسی که خارج از کشور است و امکان چک کردن آنها در همان ابتدا را ندارد قابل پذیرش به نظر می رسد.
سوم اینکه منابعی که این خبر را داده اند، «منابع مورد اعتماد» من بوده اند یعنی تا آن روز فیلم و عکس و خبر و غیره را به من می رساندند، خب پس این هم براساس آن پیش فرض اول و براساس امکانات مورد دوم می تواند مورد توجه قرار بگیرد.
چهارم اینکه برخی از منابع نزدیک به کروبی صحت این خبر را تائید می کنند که آنها هم براساس اطمینان به همین منابع در واقع فریب خوردند و بعد هم سیمای جمهوری اسلامی آن گزارش خیلی به اصطلاح تابلو را پخش کرد.
مجموع این اطلاعات و اخبار می تواند هر کسی را به اشتباه برساند به ویژه اینکه به دلیل ملاحظات امنیتی نمی تواند منابع ش را معرفی کند. با این حال وقتی یک سال گذشت و خبری از سند و مدرک تازه ای نشد و پیگیریهای من هم برای اینکه ردی از این شخص در آدرسهای ارائه شده توسط این دو منبع بیایم، نتیجه نداد، اعلام کردم که من از خودم رفع مسئولیت میکنم و خواستار آن شدم که دو منبعی که تا به حال پنهان شده بودند خودشان را نشان بدهند و اگر سندی دارند ارائه بدهند.
خب بقیه ماجرا را می دانیم. اما چرا مردم داستان ترانه موسوی را باور کردند؟ به دلایل مختلف؛ اول اینکه عامه مردم دوست دارند چیزی را که دوست دارند باور کنند، مثلا دوست دارند باور کنند بخشی از ارتش میخواهد علیه سپاه کودتا کند، دوست دارند باور کنند که فلان وبلاگ نویس آمریکایی نوشته خامنه ای مرده پس راست است. دوست دارند چیزهایی که مخملباف از کلکسیون پیپ و عبا و غیره خامنه ای داده باور کنند، دوست دارند سند های جعلی را باور کنند.
بنابراین دوست دارند یک شهید این جوری هم داشته باشند. این را هیچ جوری نمی شود از ذهن عامه مردم بخصوص بخشی از آنها که خود را سبز غلیظ می دانند پاک کرد.
تا میگویی ترانه موسوی وجود خارجی ندارد، فوری غیرتی می شوند بعضی وقت ها هم کار به تهدید و ارعاب می کشد. اما واقعیت این است که ما نباید اگر مردم گفتند خمینی را در ماه دیده ایم بدویم به سمت ماه.
واقعیت این است که ما با سند، منطق، واقع گرایی، شهود و عینیت به جای تخیل سروکار داریم هر چند که مثلا داستان ترانه موسوی می تواند آبروی جمهوری اسلامی را ببرد و کار حتی به کنگره آمریکا بکشد ولی مگر همین یک مورد بوده است؟
در طول دهه شصت تجاوز به زنان زندانی پیش از اعدام امری معمول بود، امروز هم هر از چند گاهی خبر از تجاوز از سوی نهادهای امنیتی می رسد، بنابراین اصولا به دلایل مختلف روانشناختی، جامعه شناسی و مذهبی تجاوز بخشی از موجودیت نیروهای حافظ نظام است.
اما واقعیت این است که وقتی مخاطب بخواهد چیزی را قبول کند و در اینجا عواطف و هیچان به جای ریالتی چک و راست آزمایی می اید به سختی می توان آن را از ذهن ش زدود، شما ببیند بعد از دو سال که این همه عکس و فیلم و مستند در باره ندا اقا سلطان هست و این همه که در باره آن عکس اشتباهی نوشته و گفته شده، باز در یک تظاهرات می بینم یک نفر عکس ندا سلطانی را به جای ندا آقا سلطان دستش گرفته در حالی که اصلا این دو نفر شبیه یکدیگر نیستند.
این که چیزی نیست شما ببیند نامه جعلی چاپلین به دخترش را هنوز بعد از چهل سال ملت می خوانند و توی همین فیس بوک شئر می کنند، هر چقدر هم که توضیح داده می شود که اصل ماجرا چه بوده، عامه دلش می خواهد این را باور کند. بنابراین بخشی از ماجرا جز مسائل مربوط به اینکه این برداشت وجود دارد که هدف وسیله را توجیه می کند و عواطف و هیجاناتی که در این میان وجود دارد به فقدان سواد رسانه ای در میان مخاطبان ایرانی باز می گردد یعنی اکثریت انها هنوز عادت نکرده اند با نگاهی انتقادی به ماجرا نگاه کنند. این چیزی است که روزنامه نگاران باید دائم در صدد تقویت ش باشند، آن هم در شرایط خفقان و سانسور و جریان یک سویه اطلاعاتی و وفور شبه خبر و شایعات.
در مورد انجمن روزنامه نگاران ایرانی، می بینیم که عده ای با گرایش های مختلف در این انجمن جمع شده اند اما به نظر می رسد که بازخورد راضی کننده ای نداشته باشد، شما مشکل رو در کجا می بینید؟ چه راهی هست که این انجمن بصورت عملی بتواند متولی حرفه ی ژورنالیست های تبعیدی باشد؟
خب من باید بگم که اصولا در عالم واقع انجمنی در کار نیست، یعنی ما دچار اختلافات شدیدی شدیم که باز در باره اینکه چرا این طوری شد باز باید یک جلسه دیگه بزاریم ولی اینجا باید به چند موضوع اشاره کنم.
اول اینکه وقتی ایده این انجمن را مطرح کردم و بعد با چند نفر مشورت کردم تصورم این بود که این انجمن در گام نخست می تواند به یاری حدود صد روزنامه نگاری که از ایران خارج شده اند برسد و در گام بعدی مرجعی باشد برای اینکه روزنامه نگاری ایرانی را اعتلاء بدهد.
ولی خب طبعا سروکار اولیه ما با فدراسیون بین المللی روزنامه نگاران ای اف ج بود و طبعا اونها می خواستند کسانی را که مورد تائید ریاست انجمن صنفی روزنامه نگاران باشد در میان هیئت موسس جا بدهند.
حالا من وارد جزئیات نمی شوم ولی افرادی به ما تحمیل شدند که در واقع به قول معروف همان مظنون های همیشگی بودند یعنی همه جا حاضر و در همه جا صاحب کار!
نگاه من و برخی از اعضای هئیت موسس به این انجمن این بود که از این فرصت استفاده کنیم بنای کجی که روزنامه نگاری در ایران با آن نهاده شده را از اول بسازیم، یعنی از اول به روزنامه نگاری که در دهه هفتاد وارد کار رسانه شدند آموزشی ندادند که مستقل و روزنامه نگار باشد و نه کارمند.
رسانه های ما هم از همان ابتدایی که مطبوعات در دهه هفتاد رشد کردندحزبی بودند هنوز هم هستند یا این جناح یا آن جناح، قبلا هم گفته ام مدیران مسئول و اغلب سردبیران روزنامه ها از وزارت اطلاعات، سپاه، وزارت کشور، نیروی انتظامی و نهادهای حکومتی آمده اند.
خب با این وضع تصور من و برخی دیگر این بود که بیاییم بگویم روزنامه نگار باید یک تعریفی داشته باشد، نه اینکه هر کسی مثلا به مدد برادرش، خواهرش، دوست دخترش وارد بی بی سی یا رادیو فردا شد بشود روزنامه نگار و بشود این وضعی که الان داریم، نه اینکه هر کسی از راه رسید برای خودش سایت بزند و بگوید من سردبیرم. یک تعریف و قاعده ای باید در کار باشد که خوب سعی کردیم توی اساسنامه و منشور و سایر اسناد ابتدایی انجمن بیاوریم.
اما در نهایت اختلاف از جایی بروز کرد که قابل انتظار بود، یعنی برخی اصولا می خواستند از این نهاد به عنوان سکوی پرش استفاده کنند و باز همان بازی حزبی و انحصار را ادامه بدهیم.
بعد من سوالی را مطرح کردم که اگر قرار است که ما نتوانیم کاری برای این روزنامه نگاران پناهنده و پناهجو بکنیم و نتوانیم در زمینه آموزش و بنای یک قاعده اصولی کاری بکنیم اساسا فلسفه وجودی چنین نهادی چیست؟
یعنی اینکه ما بیاییم یک عده بچه محل خودمان را بیاوریم توی انجمن که به ما رای بدهند و بعد هم بدون حساب و کتاب کارت عضویت و عنوان روزنامه نگاری به آنها بدهیم و اینها بشوند سیاهی لشگر و پامنبری ما، نهایت کاری است که ما قرار است بکنیم؟
خب طبعا از همین جا اختلافات که از روز اول هم وجود داشت به اضافه تخلفات عدیده ای که رخ داد سبب شد که نزدیک به شش ماه عملا فعالیت هئیت موسس متوقف شود و طبعا وقتی تعریف مشخص و واحدی از اهداف وجود نداشته باشد ادامه مسیر ممکن نیست.
واقعیت این است که حرفه روزنامه نگاری اصول و قواعد خاص خودش را دارد، روزنامه نگار نباید اهل حزب ، جو زده، اهل سیاست بازی و زد و بند و اهل بیزینس ، باشد.
بحث برسر این است که ما نباید درگیر حزب و باند و منافع خودمان بشویم والا مثلا راه انداختن یک انجمن دیگر که کاری ندارد فردا یک انجمن راه می اندازیم روزنامه نگاران مستقل، روزنامه نگاران چپ، روزنامه نگاران سابقا چپ!
یعنی اساسا فلسفه وجودی، نیاز، اهداف و راهکارهای هر نهادی باید مشخص باشد و اگر قرار است این نهاد یک نهاد حرفه ای روزنامه نگاری باشد باید از اصول و قواعد حرفه ای پیروی کند نه از منافع حزبی و اقتصادی و یا حتی شخصی.
بنابراین من خیلی خوش بین نیستم در ماههای آینده تغییری رخ بدهد یا حتی انجمنی با وجود من یا بدون وجود من تشکیل بشود یا اگر بشود بتواند تاثیری در جریان کنونی روزنامه نگاری که در وضعیت اسف باری است بگذارد.
روزنامه نگارانی که تازه از کشور خارج شده اند در صورتی که بتوانند کار حرفه ای خود را ادامه بدهند طبعا می توانند به عضویت انجمن های ملی کشورهای محل اقامت خود در بیایند و آنها که قعلا نمی توانند که طبعا باید به فکر ادامه کار باشند. بهرحال به اعتقاد من این یک فرصت تاریخی بود که باز به دلیل همان اعمال نظرها و فشارهای بیرونی از سوی همان نهادهایی که بنای کج روزنامه نگاری در ایران را استوار نگه داشتند؛ از دست رفت و امکان یک تشکل دمکراتیک از روزنامه نگاران فارغ از رنگ و جناح سیاسی که بتواند آموزش، تحقیق و اصول حرفه ای را سامان دهد از میان رفت، امیدوارم که این کار البته به شکلی دیگر با توجه به این پتانسیل عظیم روزنامه نگاران ایرانی در خارج از کشور صورت بگیرد. به اعتقاد من با یا بدون انجمن؛ روزنامه نگاران ایرانی نیازمند همکاری و گفتگو با یکدیگر هستند چرا که در چارچوب اصول کاری منافع مشترکی دارند. حالا این بستگی به خود آنها دارد که زمینه ها و قالب این گفتمان را پیدا کنند.
ممنون که وقتتون رو در اختیار گروه گذاشتید
منم ممنونم
دوست داشتن در حال بارگذاری...